زندگی احساسی من
زندگی احساسی من
p19
اوکی وقتی شما بگام دادین که بزار منم مجبور شدم عشک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر:متاسفم اما ایشون فوت شدند
انیا:چ..چ...چ..چی؟؟
تسوکی:نه نه امکان نداره
بکی:چرا؟(چون مرد)
انیا(پشماش ریخته بود)خشکش زده بود نمیدونست چیکار کنه کل زندگیش از جلو چشماش رد شد
تسوکی:امکان نداره یعنی چی تو مگه دکتر نیستی یعنی چی که مردددد(داد)
دکتر:معذرت میخوام
تسوکی:رفیق من مرده بعد میگی معذرت میخوام یعنی چییی(یغه دکتر میگیره-داداشم آرام-)
دکتر:ولم کنینننن
تسوکی:باید حال دامیان خو...(پرستار اومد)
پرستار:دکترر نبض بیمار برگشت
انیا:چیییی(میره تو اتاق)
پرستار:خانم فورجر صبر کنینننن(میره دنبالش)
-دامیان بهوش اومد البته بعد یک ساعت نیم-
انیا:تسوکی بکییی دامیان بهوش اومددد
بکی تسوکی:چیییی(میرن پیشش)
دامیان:آ....آن...آنیا(نفس نفس میزنه)
انیا:ببب..ببله(بغض)
دامیان:ما کجا...کجاییم؟
انیا:تورو اوردن بیمارستان خوب میشی چیزی نشده(گریه)
دامیان:پس بابام؟
انیا:اونم حالش خوبه
دامیان:خداروشکر
p19
اوکی وقتی شما بگام دادین که بزار منم مجبور شدم عشک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر:متاسفم اما ایشون فوت شدند
انیا:چ..چ...چ..چی؟؟
تسوکی:نه نه امکان نداره
بکی:چرا؟(چون مرد)
انیا(پشماش ریخته بود)خشکش زده بود نمیدونست چیکار کنه کل زندگیش از جلو چشماش رد شد
تسوکی:امکان نداره یعنی چی تو مگه دکتر نیستی یعنی چی که مردددد(داد)
دکتر:معذرت میخوام
تسوکی:رفیق من مرده بعد میگی معذرت میخوام یعنی چییی(یغه دکتر میگیره-داداشم آرام-)
دکتر:ولم کنینننن
تسوکی:باید حال دامیان خو...(پرستار اومد)
پرستار:دکترر نبض بیمار برگشت
انیا:چیییی(میره تو اتاق)
پرستار:خانم فورجر صبر کنینننن(میره دنبالش)
-دامیان بهوش اومد البته بعد یک ساعت نیم-
انیا:تسوکی بکییی دامیان بهوش اومددد
بکی تسوکی:چیییی(میرن پیشش)
دامیان:آ....آن...آنیا(نفس نفس میزنه)
انیا:ببب..ببله(بغض)
دامیان:ما کجا...کجاییم؟
انیا:تورو اوردن بیمارستان خوب میشی چیزی نشده(گریه)
دامیان:پس بابام؟
انیا:اونم حالش خوبه
دامیان:خداروشکر
۴.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.