زندگی احساسی من
زندگی احساسی من
p20
(یه هفته بعد)
امروز روزی بود که دامیان از بیمارستان مرخص میشد.
انیا:همه چیزارو گذاشتی دیگه؟
بکی:اره گذاشتم
تسوکی:اوکیه پس من ماشین روشن میکنم که بریم
(رفتن سوار ماشین)
انیا:عشقم خوبی؟
دامیان:اره عشقم چیزیم نشده نگران شدی عسلم؟
بکی،تسوکی:اَه اَه چندشا
دامیان،انیا: بشماچهههه
بکی:تسوکی اینجور نمیشه اینا تا خونه میخوان چندش بازی درارن خب ما با تاکسی میریم
انیا:دامیان نمیتونه رانندگی کنههه تازه مرخص شدهههه
تسوکی:قند عسلش بلده خدافظظظ(دوتاشون پیاده شدن)
دامیان،انیا:هیییییی عوضیااااا
رسیدن خونه دیدن تسوکی بکی هنوز نیومدن انیا زنگ زد به بکی جواب نداد به هردشون زنگ زدن خاموش بودن
انیا:پس اینا چشونه نکنه چیزی شده؟؟؟
دامیان:نمیدونمم
انیا:وای اگ..(یچیزی اومد تو ذهنش)...ای کلک بازا
دامیان:چیشده؟
انیا:اینا مارو پیچوندنننن
دامیان:ای اشغالاااا من میدونم شماااا عه وایسا مامانم داره زنگ میزنه(جواب داد)الو سلام مامان
مامان دامیان:پ....پ...پسرممم(لکنت باگریه شدید)
دامیان:چیزی شده؟؟؟؟(نگران)
مامان دامیان:پ...پد...پدرت....
p20
(یه هفته بعد)
امروز روزی بود که دامیان از بیمارستان مرخص میشد.
انیا:همه چیزارو گذاشتی دیگه؟
بکی:اره گذاشتم
تسوکی:اوکیه پس من ماشین روشن میکنم که بریم
(رفتن سوار ماشین)
انیا:عشقم خوبی؟
دامیان:اره عشقم چیزیم نشده نگران شدی عسلم؟
بکی،تسوکی:اَه اَه چندشا
دامیان،انیا: بشماچهههه
بکی:تسوکی اینجور نمیشه اینا تا خونه میخوان چندش بازی درارن خب ما با تاکسی میریم
انیا:دامیان نمیتونه رانندگی کنههه تازه مرخص شدهههه
تسوکی:قند عسلش بلده خدافظظظ(دوتاشون پیاده شدن)
دامیان،انیا:هیییییی عوضیااااا
رسیدن خونه دیدن تسوکی بکی هنوز نیومدن انیا زنگ زد به بکی جواب نداد به هردشون زنگ زدن خاموش بودن
انیا:پس اینا چشونه نکنه چیزی شده؟؟؟
دامیان:نمیدونمم
انیا:وای اگ..(یچیزی اومد تو ذهنش)...ای کلک بازا
دامیان:چیشده؟
انیا:اینا مارو پیچوندنننن
دامیان:ای اشغالاااا من میدونم شماااا عه وایسا مامانم داره زنگ میزنه(جواب داد)الو سلام مامان
مامان دامیان:پ....پ...پسرممم(لکنت باگریه شدید)
دامیان:چیزی شده؟؟؟؟(نگران)
مامان دامیان:پ...پد...پدرت....
۴.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.