֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_273🎀•
دلبر كوچولو
دیانا
پشت سر نیکی ایستادم
که تلفن گذاشت سمتم اومد
-چیشد؟
-هیچی گفت نمیاد
-پس من چی دق میکنم که حوصلم سر میره دلم میخاد برم خونه بابام یکمدت
-الان دیگه زن اربابی اذیتت هم نمیکنن فکر خوبیه
-اره میرم برای زنش کلاس میزارم
مشت ارومی روی دوشم زد
-بدجنسی دیگه بیا برو اماده شو بریم خونه بابات من برمیگردم عمارت
با سرعت بالایی لباسام پوشیدم
و با دیدن نیکی که منتظر دم در ایستاده بود
سمتش دویدم
-بیا بریم بدو
-باشه
دستاش تو دستم گرفتم سمت خونه رفتیم
با رسیدن به خونمون نگاهی بهش کردم
-شاید خونه نباشن
-هستن بی شک بابات کجا داره بره
-تو هنوز زنش نشناختی!֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_273🎀•
دلبر كوچولو
دیانا
پشت سر نیکی ایستادم
که تلفن گذاشت سمتم اومد
-چیشد؟
-هیچی گفت نمیاد
-پس من چی دق میکنم که حوصلم سر میره دلم میخاد برم خونه بابام یکمدت
-الان دیگه زن اربابی اذیتت هم نمیکنن فکر خوبیه
-اره میرم برای زنش کلاس میزارم
مشت ارومی روی دوشم زد
-بدجنسی دیگه بیا برو اماده شو بریم خونه بابات من برمیگردم عمارت
با سرعت بالایی لباسام پوشیدم
و با دیدن نیکی که منتظر دم در ایستاده بود
سمتش دویدم
-بیا بریم بدو
-باشه
دستاش تو دستم گرفتم سمت خونه رفتیم
با رسیدن به خونمون نگاهی بهش کردم
-شاید خونه نباشن
-هستن بی شک بابات کجا داره بره
-تو هنوز زنش نشناختی!
#PART_273🎀•
دلبر كوچولو
دیانا
پشت سر نیکی ایستادم
که تلفن گذاشت سمتم اومد
-چیشد؟
-هیچی گفت نمیاد
-پس من چی دق میکنم که حوصلم سر میره دلم میخاد برم خونه بابام یکمدت
-الان دیگه زن اربابی اذیتت هم نمیکنن فکر خوبیه
-اره میرم برای زنش کلاس میزارم
مشت ارومی روی دوشم زد
-بدجنسی دیگه بیا برو اماده شو بریم خونه بابات من برمیگردم عمارت
با سرعت بالایی لباسام پوشیدم
و با دیدن نیکی که منتظر دم در ایستاده بود
سمتش دویدم
-بیا بریم بدو
-باشه
دستاش تو دستم گرفتم سمت خونه رفتیم
با رسیدن به خونمون نگاهی بهش کردم
-شاید خونه نباشن
-هستن بی شک بابات کجا داره بره
-تو هنوز زنش نشناختی!֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_273🎀•
دلبر كوچولو
دیانا
پشت سر نیکی ایستادم
که تلفن گذاشت سمتم اومد
-چیشد؟
-هیچی گفت نمیاد
-پس من چی دق میکنم که حوصلم سر میره دلم میخاد برم خونه بابام یکمدت
-الان دیگه زن اربابی اذیتت هم نمیکنن فکر خوبیه
-اره میرم برای زنش کلاس میزارم
مشت ارومی روی دوشم زد
-بدجنسی دیگه بیا برو اماده شو بریم خونه بابات من برمیگردم عمارت
با سرعت بالایی لباسام پوشیدم
و با دیدن نیکی که منتظر دم در ایستاده بود
سمتش دویدم
-بیا بریم بدو
-باشه
دستاش تو دستم گرفتم سمت خونه رفتیم
با رسیدن به خونمون نگاهی بهش کردم
-شاید خونه نباشن
-هستن بی شک بابات کجا داره بره
-تو هنوز زنش نشناختی!
۵۸۹
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.