֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_274🎀•
دلبر كوچولو
-زنش چیکار میکنه مگه
مکثی کردم لبای خشک شدمو با زبونم تر کردم
-هیچی تو به مغزت فشار نیار
-وا خب بگو دیگه
خواستم حرفی بزنم که در باز شد و نرگس بیرون اومد
به دلیل نزدیکی زیادمون سریع منو شناخت و با لبخندی سمتمون اومد
-اینجا اومدی چیکار شوهرت تنها گذاشتی؟
صدام صاف کردم نفس عمیقی کشیدم تا یکهو خدایی نکرده قهقهه نزنم زن ارباب؟؟؟؟؟
-ارسلان نیستش رفته تهران
نرگس با تعجب به نیکی چشم دوخت
-سلام
-سلام خانم
از شخصیت نیکا اینجا خوشم اومد دوری و دوستی
-نمیخاید بیاید تو
-کجا داشتی میرفتی
-هیچی برم خرید
-بابام کجاست
-سر قبر زنش از وقتی تو شوهر کردی مثل قبل نیست بیست چهارساعت سیگار میکشه
یا سینی چای نزدیکمون شد
دروغ چرا ولی لحظه ای دلم براش سوخت֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_274🎀•
دلبر كوچولو
-زنش چیکار میکنه مگه
مکثی کردم لبای خشک شدمو با زبونم تر کردم
-هیچی تو به مغزت فشار نیار
-وا خب بگو دیگه
خواستم حرفی بزنم که در باز شد و نرگس بیرون اومد
به دلیل نزدیکی زیادمون سریع منو شناخت و با لبخندی سمتمون اومد
-اینجا اومدی چیکار شوهرت تنها گذاشتی؟
صدام صاف کردم نفس عمیقی کشیدم تا یکهو خدایی نکرده قهقهه نزنم زن ارباب؟؟؟؟؟
-ارسلان نیستش رفته تهران
نرگس با تعجب به نیکی چشم دوخت
-سلام
-سلام خانم
از شخصیت نیکا اینجا خوشم اومد دوری و دوستی
-نمیخاید بیاید تو
-کجا داشتی میرفتی
-هیچی برم خرید
-بابام کجاست
-سر قبر زنش از وقتی تو شوهر کردی مثل قبل نیست بیست چهارساعت سیگار میکشه
یا سینی چای نزدیکمون شد
دروغ چرا ولی لحظه ای دلم براش سوخت
#PART_274🎀•
دلبر كوچولو
-زنش چیکار میکنه مگه
مکثی کردم لبای خشک شدمو با زبونم تر کردم
-هیچی تو به مغزت فشار نیار
-وا خب بگو دیگه
خواستم حرفی بزنم که در باز شد و نرگس بیرون اومد
به دلیل نزدیکی زیادمون سریع منو شناخت و با لبخندی سمتمون اومد
-اینجا اومدی چیکار شوهرت تنها گذاشتی؟
صدام صاف کردم نفس عمیقی کشیدم تا یکهو خدایی نکرده قهقهه نزنم زن ارباب؟؟؟؟؟
-ارسلان نیستش رفته تهران
نرگس با تعجب به نیکی چشم دوخت
-سلام
-سلام خانم
از شخصیت نیکا اینجا خوشم اومد دوری و دوستی
-نمیخاید بیاید تو
-کجا داشتی میرفتی
-هیچی برم خرید
-بابام کجاست
-سر قبر زنش از وقتی تو شوهر کردی مثل قبل نیست بیست چهارساعت سیگار میکشه
یا سینی چای نزدیکمون شد
دروغ چرا ولی لحظه ای دلم براش سوخت֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_274🎀•
دلبر كوچولو
-زنش چیکار میکنه مگه
مکثی کردم لبای خشک شدمو با زبونم تر کردم
-هیچی تو به مغزت فشار نیار
-وا خب بگو دیگه
خواستم حرفی بزنم که در باز شد و نرگس بیرون اومد
به دلیل نزدیکی زیادمون سریع منو شناخت و با لبخندی سمتمون اومد
-اینجا اومدی چیکار شوهرت تنها گذاشتی؟
صدام صاف کردم نفس عمیقی کشیدم تا یکهو خدایی نکرده قهقهه نزنم زن ارباب؟؟؟؟؟
-ارسلان نیستش رفته تهران
نرگس با تعجب به نیکی چشم دوخت
-سلام
-سلام خانم
از شخصیت نیکا اینجا خوشم اومد دوری و دوستی
-نمیخاید بیاید تو
-کجا داشتی میرفتی
-هیچی برم خرید
-بابام کجاست
-سر قبر زنش از وقتی تو شوهر کردی مثل قبل نیست بیست چهارساعت سیگار میکشه
یا سینی چای نزدیکمون شد
دروغ چرا ولی لحظه ای دلم براش سوخت
۷۱۴
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.