یک وقت هایی
#یک_وقت_هایی
آدم یک وقت هایی ،
خودش را برای همیشه جا می گذارد!
مثلا روی پله های کثیف محل کاری که محترمانه اخراج شده،
نیمکت های چوبی سبز رنگ یک کافه ،
رو به روی ویترین مغازه ای توی قیطریه،
کوچکترین کلاس دانشکده،
خیابانی که آخرین خداحافظی هایش را کرده !
کوچه ای که هفت تا سیزده سالگی اش را در آن بزرگ شده، پنجره ی خانه ی دختری که اولین عشقش را مال خودش کرده،
و بعد از آن هر وقت که از آنجا می گذرد ،
با دیدن ِ خود تنهای خسته اش ،
دهانش تلخ می شود ،
وبغض !
از گلویش بالا می آید.
آدم،
یک وقت هایی !
یک جاهایی ،
خودش را جا می گذارد .
آن نیمه از خودش را که در مقابل فراموشی مقاومت می کند ،
می اندازد همان گوشه کنار و برای همیشه می رود ...
آدم یک وقت هایی ،
خودش را برای همیشه جا می گذارد!
مثلا روی پله های کثیف محل کاری که محترمانه اخراج شده،
نیمکت های چوبی سبز رنگ یک کافه ،
رو به روی ویترین مغازه ای توی قیطریه،
کوچکترین کلاس دانشکده،
خیابانی که آخرین خداحافظی هایش را کرده !
کوچه ای که هفت تا سیزده سالگی اش را در آن بزرگ شده، پنجره ی خانه ی دختری که اولین عشقش را مال خودش کرده،
و بعد از آن هر وقت که از آنجا می گذرد ،
با دیدن ِ خود تنهای خسته اش ،
دهانش تلخ می شود ،
وبغض !
از گلویش بالا می آید.
آدم،
یک وقت هایی !
یک جاهایی ،
خودش را جا می گذارد .
آن نیمه از خودش را که در مقابل فراموشی مقاومت می کند ،
می اندازد همان گوشه کنار و برای همیشه می رود ...
۳.۱k
۰۲ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.