مادرم
مادرم
هنوز هم در گذر از پله های زیر زمین
به گهواره کودکی های من که می رسد
آن را تکانی میدهد و یک عمر خاطره از مقابل چشمانش میگذرد
لبخندی میزند و گاه غمگین می شود
و گاه نگاهش به دست های رعشه برداشته اش زنجیر می شود
چشمانش دیگر سو ندارد
دست هایش را بالا می آورد و از نزدیک خیره به چین و چروک هایش می شود
خاطره ایام جوانی و طراوت و شادابی دست هایش به خاطرش می آید
با خودش می اندیشد که آیا معاوضه جوانی با این موی سپید ارزشش را داشته یا نه؟
حواسش پرت بچه هایش می شود
شب بیداری هایش پای همان گهواره ی که سوی چشمانش را گرفت
از همه ی آن روزها با یک لبخند عبور میکند و باز دلش برای ما تنگ می شود
برای ما که بی وفا شده ایم
ما که معجزه هایش را فراموش کرده ایم ...!!!
هنوز هم در گذر از پله های زیر زمین
به گهواره کودکی های من که می رسد
آن را تکانی میدهد و یک عمر خاطره از مقابل چشمانش میگذرد
لبخندی میزند و گاه غمگین می شود
و گاه نگاهش به دست های رعشه برداشته اش زنجیر می شود
چشمانش دیگر سو ندارد
دست هایش را بالا می آورد و از نزدیک خیره به چین و چروک هایش می شود
خاطره ایام جوانی و طراوت و شادابی دست هایش به خاطرش می آید
با خودش می اندیشد که آیا معاوضه جوانی با این موی سپید ارزشش را داشته یا نه؟
حواسش پرت بچه هایش می شود
شب بیداری هایش پای همان گهواره ی که سوی چشمانش را گرفت
از همه ی آن روزها با یک لبخند عبور میکند و باز دلش برای ما تنگ می شود
برای ما که بی وفا شده ایم
ما که معجزه هایش را فراموش کرده ایم ...!!!
۸۲۱
۰۶ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.