(پارت بیست و دوم)
(پارت بیست و دوم)
سلنا گفت: خیلی برات خوشحالم
ا.ت گفت: برای چی
سلنا گفت: همین که میخوای بری سر قرار و از دواج کنی
ا.ت گفت: اها ممنون
سلنا گفت: برای من خوشحال نیستی
ا.ت گفت: چرا باید خوشحال باشم
سلنا گفت:بخاطر همین که خودم و جونگکوک داریم باهام ازدواج میکنیم
ا.ت گفت: اها منظورت اینه
سلنا گفت:من میدونم تو هم جونگکوک و دوست داری و چشم نداری منو با اون ببینی پس به نفعته دیگه نزدیک جونگکوک نمیری فهمیدی
ا.ت گفت: چی داری میگی واسه خودت
سلنا گفت: جونگکوک دیگه ماله من و تو فقط به عنوان یه خواهر اینجایی نه چیز دیگه فهمیدی جونگکوک ماله منه
ا.ت گفت: منظورت رو نمیفهمم یعنی چی جونگکوک ماله منه مگه من گفتم که من جونگکوک و دوست دارم
سلنا گفت: معلومه خیلی دلم برات میسوزه که خیلی دوست داشتی باهاش باشی ولی نشد
ولی تو اومدی اینجا که با جونگکوک باشی و از من بخندی ولی اون منم که ازت میخندم ا.ت جون
جونگکوک از کمد اومد بیرون
جونگکوک گفت: اینقدر برای خودت چرت و پرت نگو هنوز بین منو تو هیچ اتفاقی نیافتاده و نمیوفته
سلنا گفت: تو اینجا چیکار میکنی
جونگکوک گفت: تو اتاق عشقم هستم به تو هم مربوط نیست
سلنا گفت: عشقت چی داری میگی
سلنا یه نگاهی به من کرد
جونگکوک گفت: بله اون عشق منه من و ا.ت هم رو دوست داریم و اینو کسی نمیدونه اولین نفری که فهمید تو بودی پس توهم به نفعته به پدرم نگی
سلنا گفت: اگه بگم چی
سلنا گفت: خیلی برات خوشحالم
ا.ت گفت: برای چی
سلنا گفت: همین که میخوای بری سر قرار و از دواج کنی
ا.ت گفت: اها ممنون
سلنا گفت: برای من خوشحال نیستی
ا.ت گفت: چرا باید خوشحال باشم
سلنا گفت:بخاطر همین که خودم و جونگکوک داریم باهام ازدواج میکنیم
ا.ت گفت: اها منظورت اینه
سلنا گفت:من میدونم تو هم جونگکوک و دوست داری و چشم نداری منو با اون ببینی پس به نفعته دیگه نزدیک جونگکوک نمیری فهمیدی
ا.ت گفت: چی داری میگی واسه خودت
سلنا گفت: جونگکوک دیگه ماله من و تو فقط به عنوان یه خواهر اینجایی نه چیز دیگه فهمیدی جونگکوک ماله منه
ا.ت گفت: منظورت رو نمیفهمم یعنی چی جونگکوک ماله منه مگه من گفتم که من جونگکوک و دوست دارم
سلنا گفت: معلومه خیلی دلم برات میسوزه که خیلی دوست داشتی باهاش باشی ولی نشد
ولی تو اومدی اینجا که با جونگکوک باشی و از من بخندی ولی اون منم که ازت میخندم ا.ت جون
جونگکوک از کمد اومد بیرون
جونگکوک گفت: اینقدر برای خودت چرت و پرت نگو هنوز بین منو تو هیچ اتفاقی نیافتاده و نمیوفته
سلنا گفت: تو اینجا چیکار میکنی
جونگکوک گفت: تو اتاق عشقم هستم به تو هم مربوط نیست
سلنا گفت: عشقت چی داری میگی
سلنا یه نگاهی به من کرد
جونگکوک گفت: بله اون عشق منه من و ا.ت هم رو دوست داریم و اینو کسی نمیدونه اولین نفری که فهمید تو بودی پس توهم به نفعته به پدرم نگی
سلنا گفت: اگه بگم چی
۱۰.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.