رئیس پدرم

#رئیس پدرم
#PART_8

رفتم داخل

دیدم دستاشو گذاشته رو در و داره با چشمای ریز شده داره نگاهم میکنه!

به تته پته افتادم
ته.س..سلام

سری تکون داد
کوک.اینجا چیکار میکنی؟!

با اشک نگاهش کردم
ته.اومدم باز التماس کن..کنم
رضایت بدین

خندید
کوک.برادرمو کشتین رضایتم میخواین؟!
خنده داره!

هقی زدم
ته.از عمد نبود، به خدا عمی نبود
پدرم زورش به یه مورچه ام نمیرسه چه برسه به یه ادم..

تکیشو از میز گرفت و صاف وایساد
کوک.به هرحال پدر شما یه آدم و کشیده اقا
منم کسی نیستم که لطف بقیه رو بی جبران بزارم
رضایت نمیدم...
باید بالای چوب دار ببینمش

افتادم زمین
با زجه نالیدم∶ تو رو خدا

چند لحظه سکوت کرد
بعدش گفت
کوک.به یه شرط رضایت میدم...

قلبم وایساد
با خوشحالی سرمو اوردم بالا
با دستایی که میلرزید اشکامو پاک کردم و گفتم

ته.چه شرطی؟هرچی باشه قبوله

مرموز نگام کرد
کوک.پسر کوچولو بهتره وقتی نمیدونی شرط چیه زود قبول نکنی

با گفتن شرطش ناباور بهش نگاه کردم
دیدگاه ها (۱)

رمانTahkook

#hhcijchchcnjvibkbkvihogiggbbj

#رئیس پدرم#PART_7ته. کیم تهیونگپشت چشمی نازک کرد و گفت+جونگ ...

#رئیس پدرم#PART_6 وقت حالم خوب شد بلند شدمصدای بحث چند نفر م...

چند پارتی درخواستی ( ازدواج کردی بیبی³ ؟)ویو ته کوک بیهوش شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط