باید که ز داغم خبری داشته باشد
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد
حالم چو درختی ست که یک شاخهی نااهل
بازيچه ی دستِ تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...
آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد
حالم چو درختی ست که یک شاخهی نااهل
بازيچه ی دستِ تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...
آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد
۲۸.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۰