عاشق رئیسم شدم♡۳۶
عاشق رئیسم شدم♡۳۶
چند مین گذشته داشتیم میرقصیدیم که یهو پای سوهی پیچ خورد افتاد بغل ته بعد چند ثانیه بهم زل زدن(عه فیلم هندی شد که😂) که بعد از هم جدا شدن که آقای چان گفت بِسَرف شام بعد همه رفتن ما هم رفتین دور میز نشستیم منو یوری نشستیم که تو و سوهی رفتن جلومون نشستن وای خدا چرا این دختر اینجوریه از قَص انگار میخواد حرص منو در بیاره هوفففف فقط وایسا تنها گیرت بیارم میدونم چیکار کنم......نه کوک تو اونو دوس نداری ولش کن اه
سوهی ویو:
وقتی دست تو دست هم دیدمشون صدای شکستن قلبم اومد آخه چرا .....آخه چرا باید عاشق کسی بشم که منو نمیخوادم که به خودم اومدم یوری داشت میگفت که منو ته مث زوجیم نمیدونم چرا ولی تونستم اعصبانیت و حسادت کوک رو تو چشاش ببینم یهو اهنگ پخش شد همه مشغول رقص شدن که ته بهم پیشنهاد رقص داد منم قبول کردم ۵ دیقه نگذشته بود که کوک و یوری هم اومدن وسط و مشغول رقص شدن چند مین گذشت حواسم پیششون بود که یهو پام پیچ خورد و افتادم بغل ته چند ثانیه بهم زل زدیم که آقای چان همه رو برای شام به سمت میزغذاخوری دعوت کرد رفتیم منو ته پیش عم اونا هم روبرومون پیش هم باورم نمیشه الان این وضعیت رو باید تحمل کنم
راوی ویو:
اره دیگه عزیزان خلاصه بگم که سوهی ناراحت و سردتر میشد و کوک هم همینطور همو دوست داشتنا ولی فکر میکردن اون یکی دوستش نداره اره دیگه خیلی خلاصه بگم که رفتن خونشون و خوابیدن نخود نخود هرکی رود خانهی خود😁
ساعت ۸ صبح🌞:
( توجه داشته باشین که امروز تعطیله)
سوهی ویو:
صبح بیدار شدم چشمام رو مالوندم یه خمیازه کشیدم و نشستم رو تخت نگاه به ساعت انداختم ساعت ۸ صب بود بلند شدم رفتم پایین
سوهی: لیاااااا
دیدم صدایی نمیاد
سوهی: لیااااااااااااااااااااااا کجاییییییی(داد خیلی خیلی خیلی زیاد)
که صدای کلید اومد که در رو باز شد و لیا اومد داخل
لیا:یاااا چخبرته سر صبحی صدات تا سر کوچه میاد
سوهی: کجا رفته بودی
لیا:رفتم برای فردا بلیط بگیرم
سوهی: برای صب گرفتی
لیا:نه برای ۱۰ شب گرفتم
سوهی: یااااا چرا شب
لیا:چون من میگم
سوهی: مامان بزرگ کو
لیا:امروز صب زود رفت حال بابابزرگ بد شده بوده نامه گزاشته و رفته
سوهی: آها الان بابابزرگ خوبه
لیا:اره اره خوبه
سوهی: خیلی خب من گشنمهههه
لیا:منم گشنمهههههه
..........
شرایط پارت بعد: ۱۳لایک و ۱۲ کامنت😆😚
خب خب این الان روزای خوشتونه وایسید تا اون روز برسه کاری میکنم اشکتون در بیاد😈🤝
چند مین گذشته داشتیم میرقصیدیم که یهو پای سوهی پیچ خورد افتاد بغل ته بعد چند ثانیه بهم زل زدن(عه فیلم هندی شد که😂) که بعد از هم جدا شدن که آقای چان گفت بِسَرف شام بعد همه رفتن ما هم رفتین دور میز نشستیم منو یوری نشستیم که تو و سوهی رفتن جلومون نشستن وای خدا چرا این دختر اینجوریه از قَص انگار میخواد حرص منو در بیاره هوفففف فقط وایسا تنها گیرت بیارم میدونم چیکار کنم......نه کوک تو اونو دوس نداری ولش کن اه
سوهی ویو:
وقتی دست تو دست هم دیدمشون صدای شکستن قلبم اومد آخه چرا .....آخه چرا باید عاشق کسی بشم که منو نمیخوادم که به خودم اومدم یوری داشت میگفت که منو ته مث زوجیم نمیدونم چرا ولی تونستم اعصبانیت و حسادت کوک رو تو چشاش ببینم یهو اهنگ پخش شد همه مشغول رقص شدن که ته بهم پیشنهاد رقص داد منم قبول کردم ۵ دیقه نگذشته بود که کوک و یوری هم اومدن وسط و مشغول رقص شدن چند مین گذشت حواسم پیششون بود که یهو پام پیچ خورد و افتادم بغل ته چند ثانیه بهم زل زدیم که آقای چان همه رو برای شام به سمت میزغذاخوری دعوت کرد رفتیم منو ته پیش عم اونا هم روبرومون پیش هم باورم نمیشه الان این وضعیت رو باید تحمل کنم
راوی ویو:
اره دیگه عزیزان خلاصه بگم که سوهی ناراحت و سردتر میشد و کوک هم همینطور همو دوست داشتنا ولی فکر میکردن اون یکی دوستش نداره اره دیگه خیلی خلاصه بگم که رفتن خونشون و خوابیدن نخود نخود هرکی رود خانهی خود😁
ساعت ۸ صبح🌞:
( توجه داشته باشین که امروز تعطیله)
سوهی ویو:
صبح بیدار شدم چشمام رو مالوندم یه خمیازه کشیدم و نشستم رو تخت نگاه به ساعت انداختم ساعت ۸ صب بود بلند شدم رفتم پایین
سوهی: لیاااااا
دیدم صدایی نمیاد
سوهی: لیااااااااااااااااااااااا کجاییییییی(داد خیلی خیلی خیلی زیاد)
که صدای کلید اومد که در رو باز شد و لیا اومد داخل
لیا:یاااا چخبرته سر صبحی صدات تا سر کوچه میاد
سوهی: کجا رفته بودی
لیا:رفتم برای فردا بلیط بگیرم
سوهی: برای صب گرفتی
لیا:نه برای ۱۰ شب گرفتم
سوهی: یااااا چرا شب
لیا:چون من میگم
سوهی: مامان بزرگ کو
لیا:امروز صب زود رفت حال بابابزرگ بد شده بوده نامه گزاشته و رفته
سوهی: آها الان بابابزرگ خوبه
لیا:اره اره خوبه
سوهی: خیلی خب من گشنمهههه
لیا:منم گشنمهههههه
..........
شرایط پارت بعد: ۱۳لایک و ۱۲ کامنت😆😚
خب خب این الان روزای خوشتونه وایسید تا اون روز برسه کاری میکنم اشکتون در بیاد😈🤝
۹.۵k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.