رمان لطفا بخند،پارت اول:
رمان لطفا بخند،پارت اول:
دختری تنها روی تاب آهنی یخ زده ی پارک مرکزی سئول نشسته بود و از سرما داشت میلرزید.تنها کسی که به ذهنش رسید خبرش کنه،یونگی بود که از وقتی از ایران اومده بود مثل هیونگ براش دلسوزی کرده بود.آروم گوشیشو از داخل جیب نرم کاپشنش درآورد و بهش زنگ زد.
+یو...یونگی...ا...الو؟! #گائولا؟!خودتی؟چرا لکنت گرفتی؟!
+من...تو...توی پار...ک مرکزیم،بیا ای...نجا! #از جات تکون نخور.الان میام.
و گوشیو قطع کرد.گائول وقتی خواست گوشیشو قطع کنه،گوشی از دستش میوفته.هوف آرومی میگه و خم میشه تا گوشیو برداره؛ولی از روی تاب میوفته.تمام وزنش میوفته روی کتفش و از شدت درد فریاد بلندی میکشه.
+اییییییییییییی.ککککممممککککک!!!!!!
و میزنه زیر گریه.لامصب هیچکس هم رد نمیشد بهش کمک کنه (آره جون ننت).گائول اونقد گریه کرده بود که هق هق میکرد.
.
.
.
بعد از گذشت مدتی،گائول با حس کردن چیزی روی دوشش به پشتش برگشت.بادیدن پسر پشتش کمی ترسید و به جلو حرکت کرد.
×هی نترس.من فقط میخوام کاپشن رو روی دوشت بندازم!
گائول با حرف اون پسر کمی آروم میشه.قیافه ی اون پسر بد نبود.موهای قهوه ای با قد کشیده و لاغرو پوست سفید.پسر به گائول کمک میکنه تا بلند بشه و به سمت صندلی چوبی کنار پارک حرکت کردن.
+اسمت چیه؟
×خب...من کیم تهیونگم.ولی بقیه قارچ صدام میزنن(آقا ناموسا شبیه قارچه. بهتون بر نخوره ولی خوشگلم هست).اسم تو چیه؟
+من پارک گائولم.خب الان گرمم شد اینو بردار.از رو دوشم سرما میخوریا!
×تو گرمت بشه انگار من گرمم شده.
گائول با شنیدن حرف تهیونگ،گونه هاش از شدت خجالت سرخ و داغ شده بود.
وقتی به صندلی رسیدن،تهیونگ ژاکتش رو درمیاره و روی صندلی میزاره. تهیونگ عملا از سرما باید قندیل میبست.
+نیازی به این کار نیست.
×بشین حرفم نزن.
گائول با خجالت روی صندلی میشینه و به پایین پاش خیره میشه.با نشستن تهیونگ انگار زلزله ی 10 ریشتری اومده باشه،اونطوری بود.
+چه خبره!!!صندلی شکست!!!
×خیل خب.راستی به قیافت نمیخوره کره ای باشی؟!
+خب آره من از ایران اومدم و تابعیت کره ای گرفتمو اسممو به(پارک گائول)تغییر دادم.
×اسم ایرانیت چیه؟
+اسم ایرانیم؟!...خب...نورا خدادادی.😄 (اسم من درآوردیه ها)
گائول با حس کردن نگاه های سنگینی روی خودش به بالای سرش نگاه میکنه که با قیافه ی خنثی یونگی روبه رو میشه.اونقدر خوشحال میشه که با جیغ بلند میشه و صندلی رو دور میزنه و میپره توی امن ترین جایی که بعداز آغوش پدرش میشناخت.اونقدر محکم یونگی رو فشار داده بود که نفس کشیدن برای یونگی سخت بود.
+وای هیونگگگگ!چرا دیر کردی دلم برات تنگ شده بودددد! #حالا که اومدم دیگه...
از نگاهای چپ چپ یونگی به تهیونگ مشخص بود در آینده آبشون توی یه جوب نمیره...
♡(پایان پارت اول)♡
دختری تنها روی تاب آهنی یخ زده ی پارک مرکزی سئول نشسته بود و از سرما داشت میلرزید.تنها کسی که به ذهنش رسید خبرش کنه،یونگی بود که از وقتی از ایران اومده بود مثل هیونگ براش دلسوزی کرده بود.آروم گوشیشو از داخل جیب نرم کاپشنش درآورد و بهش زنگ زد.
+یو...یونگی...ا...الو؟! #گائولا؟!خودتی؟چرا لکنت گرفتی؟!
+من...تو...توی پار...ک مرکزیم،بیا ای...نجا! #از جات تکون نخور.الان میام.
و گوشیو قطع کرد.گائول وقتی خواست گوشیشو قطع کنه،گوشی از دستش میوفته.هوف آرومی میگه و خم میشه تا گوشیو برداره؛ولی از روی تاب میوفته.تمام وزنش میوفته روی کتفش و از شدت درد فریاد بلندی میکشه.
+اییییییییییییی.ککککممممککککک!!!!!!
و میزنه زیر گریه.لامصب هیچکس هم رد نمیشد بهش کمک کنه (آره جون ننت).گائول اونقد گریه کرده بود که هق هق میکرد.
.
.
.
بعد از گذشت مدتی،گائول با حس کردن چیزی روی دوشش به پشتش برگشت.بادیدن پسر پشتش کمی ترسید و به جلو حرکت کرد.
×هی نترس.من فقط میخوام کاپشن رو روی دوشت بندازم!
گائول با حرف اون پسر کمی آروم میشه.قیافه ی اون پسر بد نبود.موهای قهوه ای با قد کشیده و لاغرو پوست سفید.پسر به گائول کمک میکنه تا بلند بشه و به سمت صندلی چوبی کنار پارک حرکت کردن.
+اسمت چیه؟
×خب...من کیم تهیونگم.ولی بقیه قارچ صدام میزنن(آقا ناموسا شبیه قارچه. بهتون بر نخوره ولی خوشگلم هست).اسم تو چیه؟
+من پارک گائولم.خب الان گرمم شد اینو بردار.از رو دوشم سرما میخوریا!
×تو گرمت بشه انگار من گرمم شده.
گائول با شنیدن حرف تهیونگ،گونه هاش از شدت خجالت سرخ و داغ شده بود.
وقتی به صندلی رسیدن،تهیونگ ژاکتش رو درمیاره و روی صندلی میزاره. تهیونگ عملا از سرما باید قندیل میبست.
+نیازی به این کار نیست.
×بشین حرفم نزن.
گائول با خجالت روی صندلی میشینه و به پایین پاش خیره میشه.با نشستن تهیونگ انگار زلزله ی 10 ریشتری اومده باشه،اونطوری بود.
+چه خبره!!!صندلی شکست!!!
×خیل خب.راستی به قیافت نمیخوره کره ای باشی؟!
+خب آره من از ایران اومدم و تابعیت کره ای گرفتمو اسممو به(پارک گائول)تغییر دادم.
×اسم ایرانیت چیه؟
+اسم ایرانیم؟!...خب...نورا خدادادی.😄 (اسم من درآوردیه ها)
گائول با حس کردن نگاه های سنگینی روی خودش به بالای سرش نگاه میکنه که با قیافه ی خنثی یونگی روبه رو میشه.اونقدر خوشحال میشه که با جیغ بلند میشه و صندلی رو دور میزنه و میپره توی امن ترین جایی که بعداز آغوش پدرش میشناخت.اونقدر محکم یونگی رو فشار داده بود که نفس کشیدن برای یونگی سخت بود.
+وای هیونگگگگ!چرا دیر کردی دلم برات تنگ شده بودددد! #حالا که اومدم دیگه...
از نگاهای چپ چپ یونگی به تهیونگ مشخص بود در آینده آبشون توی یه جوب نمیره...
♡(پایان پارت اول)♡
۴۹.۰k
۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.