همراه ابراهیم راه می رفتیم....
همراه ابراهیم راه می رفتیم....
رسیدیم جلوی یک کوچه، بچه ها مشغول فوتبال بودند.
به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد.
توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد.
به طوری که ابراهیم یک لحظه روی زمین نشست.
صورتش سرخ سرخ شده بود.
خیلی عصبانی شده بودم.
به سمت بچه ها نگاه کردم.
همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند.
ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش.
پلاستیک گردو را برداشت.
داد زد: بچه ها کجا رفتید...
بیایید گردوها رو بردارید
بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم.
توی راه با تعجب گفتم:داش ابرام این چه کاری بود!؟
گفت: بنده های خدا ترسیده بودند،از قصد که نزدند.️
بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد.
اما من می دانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند....
#شهید_ابراهیم_هادی
نثار ارواح مطهر شهدا #صلوات
رسیدیم جلوی یک کوچه، بچه ها مشغول فوتبال بودند.
به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد.
توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد.
به طوری که ابراهیم یک لحظه روی زمین نشست.
صورتش سرخ سرخ شده بود.
خیلی عصبانی شده بودم.
به سمت بچه ها نگاه کردم.
همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند.
ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش.
پلاستیک گردو را برداشت.
داد زد: بچه ها کجا رفتید...
بیایید گردوها رو بردارید
بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم.
توی راه با تعجب گفتم:داش ابرام این چه کاری بود!؟
گفت: بنده های خدا ترسیده بودند،از قصد که نزدند.️
بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد.
اما من می دانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند....
#شهید_ابراهیم_هادی
نثار ارواح مطهر شهدا #صلوات
۱.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.