ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 86 (๑˙❥˙๑)
ویوا این بار با تاکید بیشتری گفت : گفتم که خوبم تو بگو چطوری شد که اومدی سئول
یونگهو که از ظاهر دختر و متوجه آشفتگی شده بود با پوزخند
گفت : خوبی ؟ داری کی رو گول نزنی خیلی آشفته به نظر میرسی نکنه جونگکوک کاری کرده ؟
ویوا : نه هیچ کس هیچ کاری نکرده من فقد یکم کسلم یعنی واقعا اونم همه زنگ زدی بخاطر این که منو بازجویی کنی ؟
یونگهو اخم محو شد و دوباره لبخند زد و گفت : آماده شو بریم
بعد از گفتن این حرف به سمته در خروج پنت هاوس رفت
دختر گیج نگاهش کرد و پرسید : بریم ؟ کجا بریم
یونگهو برگشت و با همون لبخند فریبنده گفت : یه جایی که حالت توپ توپ بشه ..بدو وروجک
میدونستم جونگکوک از بودن اون در کنار یونگهو اصلا خوشش نمیاد اما به بیرون رفتن احتیاج داشت به کشیدن نفسی راحت اما بیخبر از اتفاقات که درحال اوفتادن بودن لحظه ای بعد از دو از خونه خارج شده و سوار ماشین یونگهو شدن مشوش مضطرب بود اما سعی میکرد عادی باشه لبخند بزنه و با بحث های از گذشته و زمان بچگی اش فکرش رو مشغول کنه
یونگهو که وارد جاده کنار دریا شده بود نگاه رو از جاده گرفت و سقف ماشینش رو با کرد به لبخند به سمتش برگشت و گفت : حالا وقتش از این حال بیرون بیارمت زود باش بلند شو
ویوا گیج نگاهش کرد و نگاهی به سقف ماشین و بعد دوباره به یونگهو انداخت یونگهو درحالی یک دستش روی فرمان بود دست دیگرش رو سمته دختر گرفت و گفت : نگران نباش چیزی نمیشه
دختر آبروی بالا انداخت و گفت : دیونه شدی یونگهو ؟
یونگهو : بهم اعتماد کن خطرناکه اما کمکت میکنه برای چند لحظه هم شده همه چی رو فراموش کنی
یونگهو کنی سرعت ماشین رو پایین آورد و منتظر بهش نگاه کرد ویوا با تردید و به آرومی بلند شد و با بیرون بردن و درحالی که نصف بدنش از ماشین خارج بود نگاهی به خورشید در غروب انداخت
خورشید در حال فرو رفتن در دوردستترین نقطه افق، آسمان را با رنگهای گرم و خیرهکننده نقاشی کرده است: ترکیبی جادویی از طلایی، نارنجی، و رگههایی از صورتی و بنفش.
یک مسیر درخشان و لرزان از نور خورشید، مانند پلی از طلا، بر روی سطح آبی تیره آب منعکس شده و تا نزدیکی ساحل کشیده شده بود. امواج آرام دریا با ریتمی منظم بالا و پایین میروند و این انعکاس نور رو هر لحظه تغییر میدهند.
ابرها، با رنگهای غروب آفتاب رنگین شدهاند و تضاد زیبایی با آبی عمیق آب ایجاد کرده بودن. این منظرهای بود مملوع از آرامش مطلق،
از نگفتن به جونگکوک و بیرون اومدن استرس داشت مخصوصا که متوجه رابطهی بدش با یونگهو شده بود
چشمانش رو بست و دستانش رو باز کرد
(๑˙❥˙๑) پارت 86 (๑˙❥˙๑)
ویوا این بار با تاکید بیشتری گفت : گفتم که خوبم تو بگو چطوری شد که اومدی سئول
یونگهو که از ظاهر دختر و متوجه آشفتگی شده بود با پوزخند
گفت : خوبی ؟ داری کی رو گول نزنی خیلی آشفته به نظر میرسی نکنه جونگکوک کاری کرده ؟
ویوا : نه هیچ کس هیچ کاری نکرده من فقد یکم کسلم یعنی واقعا اونم همه زنگ زدی بخاطر این که منو بازجویی کنی ؟
یونگهو اخم محو شد و دوباره لبخند زد و گفت : آماده شو بریم
بعد از گفتن این حرف به سمته در خروج پنت هاوس رفت
دختر گیج نگاهش کرد و پرسید : بریم ؟ کجا بریم
یونگهو برگشت و با همون لبخند فریبنده گفت : یه جایی که حالت توپ توپ بشه ..بدو وروجک
میدونستم جونگکوک از بودن اون در کنار یونگهو اصلا خوشش نمیاد اما به بیرون رفتن احتیاج داشت به کشیدن نفسی راحت اما بیخبر از اتفاقات که درحال اوفتادن بودن لحظه ای بعد از دو از خونه خارج شده و سوار ماشین یونگهو شدن مشوش مضطرب بود اما سعی میکرد عادی باشه لبخند بزنه و با بحث های از گذشته و زمان بچگی اش فکرش رو مشغول کنه
یونگهو که وارد جاده کنار دریا شده بود نگاه رو از جاده گرفت و سقف ماشینش رو با کرد به لبخند به سمتش برگشت و گفت : حالا وقتش از این حال بیرون بیارمت زود باش بلند شو
ویوا گیج نگاهش کرد و نگاهی به سقف ماشین و بعد دوباره به یونگهو انداخت یونگهو درحالی یک دستش روی فرمان بود دست دیگرش رو سمته دختر گرفت و گفت : نگران نباش چیزی نمیشه
دختر آبروی بالا انداخت و گفت : دیونه شدی یونگهو ؟
یونگهو : بهم اعتماد کن خطرناکه اما کمکت میکنه برای چند لحظه هم شده همه چی رو فراموش کنی
یونگهو کنی سرعت ماشین رو پایین آورد و منتظر بهش نگاه کرد ویوا با تردید و به آرومی بلند شد و با بیرون بردن و درحالی که نصف بدنش از ماشین خارج بود نگاهی به خورشید در غروب انداخت
خورشید در حال فرو رفتن در دوردستترین نقطه افق، آسمان را با رنگهای گرم و خیرهکننده نقاشی کرده است: ترکیبی جادویی از طلایی، نارنجی، و رگههایی از صورتی و بنفش.
یک مسیر درخشان و لرزان از نور خورشید، مانند پلی از طلا، بر روی سطح آبی تیره آب منعکس شده و تا نزدیکی ساحل کشیده شده بود. امواج آرام دریا با ریتمی منظم بالا و پایین میروند و این انعکاس نور رو هر لحظه تغییر میدهند.
ابرها، با رنگهای غروب آفتاب رنگین شدهاند و تضاد زیبایی با آبی عمیق آب ایجاد کرده بودن. این منظرهای بود مملوع از آرامش مطلق،
از نگفتن به جونگکوک و بیرون اومدن استرس داشت مخصوصا که متوجه رابطهی بدش با یونگهو شده بود
چشمانش رو بست و دستانش رو باز کرد
- ۱۱.۴k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط