ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 87 (๑˙❥˙๑)
زمان زیادی رو کنار دریا قدم زدن و لبه ساحل روی ماسه های نمناک دریا نشستن اونقدر که زمان رو از یاد برد
خیلی از یونگهو ممنون بود که توی این آشفتگی و سردرگمی کنارش بود و بدون پرسیدن چیزی و سوال جواب کردن کنارش بود و با شوخی بحث های از گذشته میخندوندش
یونگهو لحظه ای پیش بخاطر جواب دادن به تماسش چند قدمی دور تر ازش ایستاده بود ... و دختر با چشمای بسته پاهاش رو جمع کرد بود و به سکوت مطلق و صدای موج های دریا گوش میداد که با صدای یونگهو چشماشرو باز کرد شد و به سمتش برگشت
یونگهو : بهتر بریم هوا داره خیلی سرد میشه ممکن سرما بخوری
ویوا بلند شد و بعد از تکوند لباسش از ماسه های ساحل با یونگهو هم قدم شد .... وقتی پا توی ماشین گذاشت و گرمایی ملایمی رو احساس کرد
فهمید که تاحالا تو چه سرمای نشسته بود
اونقدر غرق فکر و آرامش صدای دریا شده بود که اصلا متوجه سرما و یخ زدگی دستاش نشده بود دستاش رو جلوی شبکه گرمای
ماشین گرفت و دستاتش رو بهم مالید یونگهو که حالت روی صندلی راننده نشسته بود
با نگرانی گفت : نباید این همه مدت اینجا میموندیم حتما سردت شده
دختر با لبخند نگاهش کرد و گفت : چیزی نیست واقعا خیلی به اومد به همچین جای آرامش بخشی نیاز داشتم
یونگهو که دیوانه لبخند های گرم دل نشین ویوا بود دوست داشت متقابلا لبخند پر رنگی زد و با نگاه خواستی بهش چشم دوخت و گفت : دلم خیلی برای لبخند هات تنگ شده بود
لحظه ای لبخندش محو شد و با چهره که از حرف منظور دارش هر لحظه اخم میکرد بهش خیره شد اما یونگهو سریع گفت : منظور این بود که خیلی وقته ندیدمت .و..
دختر با اخم ریزی نگاهشرو به جلو داد و با لحنی خشک گفت : میشه منو برسونی خونه
یونگهو که درحال روشن کردن ماشین بود گفت : اول بریم یه چیزی بخوریم بعد میرسونمت
ویوا نگاه شوکه اش رو به سمته یونگهو چرخوند و گفت : بخوریم ؟ مگه ساعت چنده؟
یونگهو : خیلی وقت از وقت شام گذشته
گوشیش رو از جیب پالتوش بیرون آورد و با دیدن ساعت و پیام ها تماس های پی در پی جونگکوک شوکه با چشمای گرد شده به صفحه گوشی نگاه کرد و با عجله خطاب به یونگهو گفت : نه نمیخوام چیزی بخورم لطفاً زود منو برسونی خونه..
(๑˙❥˙๑) پارت 87 (๑˙❥˙๑)
زمان زیادی رو کنار دریا قدم زدن و لبه ساحل روی ماسه های نمناک دریا نشستن اونقدر که زمان رو از یاد برد
خیلی از یونگهو ممنون بود که توی این آشفتگی و سردرگمی کنارش بود و بدون پرسیدن چیزی و سوال جواب کردن کنارش بود و با شوخی بحث های از گذشته میخندوندش
یونگهو لحظه ای پیش بخاطر جواب دادن به تماسش چند قدمی دور تر ازش ایستاده بود ... و دختر با چشمای بسته پاهاش رو جمع کرد بود و به سکوت مطلق و صدای موج های دریا گوش میداد که با صدای یونگهو چشماشرو باز کرد شد و به سمتش برگشت
یونگهو : بهتر بریم هوا داره خیلی سرد میشه ممکن سرما بخوری
ویوا بلند شد و بعد از تکوند لباسش از ماسه های ساحل با یونگهو هم قدم شد .... وقتی پا توی ماشین گذاشت و گرمایی ملایمی رو احساس کرد
فهمید که تاحالا تو چه سرمای نشسته بود
اونقدر غرق فکر و آرامش صدای دریا شده بود که اصلا متوجه سرما و یخ زدگی دستاش نشده بود دستاش رو جلوی شبکه گرمای
ماشین گرفت و دستاتش رو بهم مالید یونگهو که حالت روی صندلی راننده نشسته بود
با نگرانی گفت : نباید این همه مدت اینجا میموندیم حتما سردت شده
دختر با لبخند نگاهش کرد و گفت : چیزی نیست واقعا خیلی به اومد به همچین جای آرامش بخشی نیاز داشتم
یونگهو که دیوانه لبخند های گرم دل نشین ویوا بود دوست داشت متقابلا لبخند پر رنگی زد و با نگاه خواستی بهش چشم دوخت و گفت : دلم خیلی برای لبخند هات تنگ شده بود
لحظه ای لبخندش محو شد و با چهره که از حرف منظور دارش هر لحظه اخم میکرد بهش خیره شد اما یونگهو سریع گفت : منظور این بود که خیلی وقته ندیدمت .و..
دختر با اخم ریزی نگاهشرو به جلو داد و با لحنی خشک گفت : میشه منو برسونی خونه
یونگهو که درحال روشن کردن ماشین بود گفت : اول بریم یه چیزی بخوریم بعد میرسونمت
ویوا نگاه شوکه اش رو به سمته یونگهو چرخوند و گفت : بخوریم ؟ مگه ساعت چنده؟
یونگهو : خیلی وقت از وقت شام گذشته
گوشیش رو از جیب پالتوش بیرون آورد و با دیدن ساعت و پیام ها تماس های پی در پی جونگکوک شوکه با چشمای گرد شده به صفحه گوشی نگاه کرد و با عجله خطاب به یونگهو گفت : نه نمیخوام چیزی بخورم لطفاً زود منو برسونی خونه..
- ۱۵.۶k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط