🌹 خاطرات شهید حافظ دهقانی 🌹
🌹 خاطرات #شهید_حافظ_دهقانی 🌹
سال های جنگ بود و بچه بسیجی ها آخر قلعه (بلوار رحمت،تقریبا مقابل پمپ بنزین کوزه گری)ایست و بازرسی گذاشته بودند.
یک مرسدس بنز با سرعت از آنجا در حال عبور بود.بسیجی ها فرمان ایست می دهند ولی راننده مرسدس بدون توجه به ایست آنها با سرعت رد می شود.
حافظ با اینکه سنی نداشت ولی تصمیم می گیرد او را تعقیب کند و یک تیر هوایی هم شلیک می کند.راننده ماشین با شنیدن صدای گلوله سریع خودروی خود را متوقف می کند و دو دوستانش را به علامت تسلیم بالا می آورد و از ماشین خارج می شود .وقتی حافظ به او نزدیک می شود می بیند که او خلبان نیروی هوایی است و لباس نظامی برتن دارد.
خلبان می گوید من عجله دارم و بعد از اینکه گفته هایش تایید می شود هنگام خداحافظی به حافظ می گوید: من در بدترین شرایط و توی دل دشمن پرواز کردم و توی آسمان از هیچی ترس ندارم ولی روی زمین فقط از قدرت شما بسیجی ها می ترسم که هیچ چیز جلودارتان نیست.
#راوی_دوستان_شهید
#قسمت_چهارم
#پایان
💠 کانال مکتب الشهدا💠
@maktab_o_shohada
سال های جنگ بود و بچه بسیجی ها آخر قلعه (بلوار رحمت،تقریبا مقابل پمپ بنزین کوزه گری)ایست و بازرسی گذاشته بودند.
یک مرسدس بنز با سرعت از آنجا در حال عبور بود.بسیجی ها فرمان ایست می دهند ولی راننده مرسدس بدون توجه به ایست آنها با سرعت رد می شود.
حافظ با اینکه سنی نداشت ولی تصمیم می گیرد او را تعقیب کند و یک تیر هوایی هم شلیک می کند.راننده ماشین با شنیدن صدای گلوله سریع خودروی خود را متوقف می کند و دو دوستانش را به علامت تسلیم بالا می آورد و از ماشین خارج می شود .وقتی حافظ به او نزدیک می شود می بیند که او خلبان نیروی هوایی است و لباس نظامی برتن دارد.
خلبان می گوید من عجله دارم و بعد از اینکه گفته هایش تایید می شود هنگام خداحافظی به حافظ می گوید: من در بدترین شرایط و توی دل دشمن پرواز کردم و توی آسمان از هیچی ترس ندارم ولی روی زمین فقط از قدرت شما بسیجی ها می ترسم که هیچ چیز جلودارتان نیست.
#راوی_دوستان_شهید
#قسمت_چهارم
#پایان
💠 کانال مکتب الشهدا💠
@maktab_o_shohada
۵۸۷
۲۳ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.