❤ ️🍃 🌺 🍃 ❤ ️🍃 🌺 🍃 ❤ ️
❤ ️🍃 🌺 🍃 ❤ ️🍃 🌺 🍃 ❤ ️
مادرم آن روز ها همه چیز برایش حیف بود جز خودش ...
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف ...
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته می شد که نباید آنها را مصرف می کردیم ...نباید به آنها دست می زدیم فقط هر چند وقت یک بار می توانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم...
حیف مادرم که دیگر نمی تواند در صندوق حیف را باز کند و چیزهای حیف را دربیاورد و با دست های ظریف و سفیدش آنها را جلوی چشمان میشی و پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد.
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد.
دستهایش،چشم هایش، موهایش، قلبش، حافظه اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشته هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیف مادرم که قدر حیف ترین چیزها را ندانست. قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد.
یک روز از خواب بیدار می شوی نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست !
فرصت
یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد .
این زمان ،
میشود ان زمان ....
میشود بسان چای یخ کرده روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته ،
و حالا با هیچ قند و شکلاتی
به مذاق هیچ طبعی خوش نمی اید..
قدر لحظات را بدانیم ...
#سخنان_ناب
مادرم آن روز ها همه چیز برایش حیف بود جز خودش ...
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف ...
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته می شد که نباید آنها را مصرف می کردیم ...نباید به آنها دست می زدیم فقط هر چند وقت یک بار می توانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم...
حیف مادرم که دیگر نمی تواند در صندوق حیف را باز کند و چیزهای حیف را دربیاورد و با دست های ظریف و سفیدش آنها را جلوی چشمان میشی و پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد.
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد.
دستهایش،چشم هایش، موهایش، قلبش، حافظه اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشته هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیف مادرم که قدر حیف ترین چیزها را ندانست. قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد.
یک روز از خواب بیدار می شوی نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست !
فرصت
یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد .
این زمان ،
میشود ان زمان ....
میشود بسان چای یخ کرده روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته ،
و حالا با هیچ قند و شکلاتی
به مذاق هیچ طبعی خوش نمی اید..
قدر لحظات را بدانیم ...
#سخنان_ناب
۴.۲k
۲۹ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.