دستت رو گرفت توی جمعیت کشوند وسط سالن نورها پایین اومدن
دستت رو گرفت، توی جمعیت کشوند وسط سالن. نورها پایین اومدن. موسیقی کند شد. بدنهاتون آروم حرکت میکردن، ولی زیر پوست این رقص، آتیش خشم و هوس تو هم میپیچید.
سر گذاشتی روی شونهاش و آروم زمزمه کردی:
«اگه وسط این مهمونی، همین حالا...
لباسم بیشتر کنار بره، چیکار میکنی تهیونگ؟»
نیشخندی زد. نگات کرد. عمیق، خطرناک.
–«قسم میخورم اینهمه نگاه رو کور میکنم...
و بعد، یهطوری نشونت میدم زنِ من بودن یعنی چی،
که تا عمر داری یاد بگیری، همچین لباسی رو فقط توی اتاقم، فقط برای من بپوشی.»
تو خم شدی توی گوشش. لبخندت شیرین بود، اما لحن صدات... آتیشی:
«و اگه نخوام چی؟
اگه بخوام این چاکو بیشتر نشونت بدم، بیشتر حرصت بدم...»
لبش نزدیک لبت اومد. درست همون لحظهای که موسیقی داشت به آخر میرسید.
«بعدش رو...
باید ببریمت نشونت بدم، عزیزم توی اتاقمون.»
خب صلوات محمدی پسندد 😔😂
سر گذاشتی روی شونهاش و آروم زمزمه کردی:
«اگه وسط این مهمونی، همین حالا...
لباسم بیشتر کنار بره، چیکار میکنی تهیونگ؟»
نیشخندی زد. نگات کرد. عمیق، خطرناک.
–«قسم میخورم اینهمه نگاه رو کور میکنم...
و بعد، یهطوری نشونت میدم زنِ من بودن یعنی چی،
که تا عمر داری یاد بگیری، همچین لباسی رو فقط توی اتاقم، فقط برای من بپوشی.»
تو خم شدی توی گوشش. لبخندت شیرین بود، اما لحن صدات... آتیشی:
«و اگه نخوام چی؟
اگه بخوام این چاکو بیشتر نشونت بدم، بیشتر حرصت بدم...»
لبش نزدیک لبت اومد. درست همون لحظهای که موسیقی داشت به آخر میرسید.
«بعدش رو...
باید ببریمت نشونت بدم، عزیزم توی اتاقمون.»
خب صلوات محمدی پسندد 😔😂
- ۷.۲k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط