تو و همسرت جیمین هفتهی گذشته بحث شدیدی باهم داشتید که
تو و همسرت، جیمین، هفتهی گذشته بحث شدیدی باهم داشتید که بعد از اون، حتی به ریخت نحسشم نگاه نمیکردی. حتی خودشم خبر نداره که توی ذهنت، به چهرهی خوشتراشش چنین لقبی دادی.
همینطور که داخل دفتر شرکتت، مشغول به کار بودی، کسی در زد. بدون اینکه نگاهتو از روی برگه ها و فایل ها که میزت رو شلوغ کرده بودن، برداری، آروم گفتی:
«بیا تو»
صداى باز شدن در، و قدم هايى كه به داخل دفترت كشيده ميشد رو شنيدى. همزمان که سرتو بلند کردی تا ببینی کی وارد شده، طلبکارانه صحبت کردی.
«بهت گفته بودم فایل هارو ساعت ۵ روی میزم ببی…»
جملهت با دیدن چهرهی مرد رو به روت، نصفهنیمه موند. جیمین، همسر گرامیت با همون ریخت نحسش.
«اینجا چه غلطی میکنی، جیمین؟»
جیمین که به لحن توهینآمیزت عادت کرده بود، بیتوجه به سوالت، به سمت کاناپهی رو به روی میز کارِت حرکت کرد.
با نوک زبونت، لب پایینت رو خیس کردی.
«سوالمو با سوال جواب نده، جیمین.»
با حرص به مرد رو به روت که با کمال پررویی روی کاناپه جا خوش میکرد، نگاه کردی؛ اما جیمین با شنیدن جملهت ننشست
همینطور که داخل دفتر شرکتت، مشغول به کار بودی، کسی در زد. بدون اینکه نگاهتو از روی برگه ها و فایل ها که میزت رو شلوغ کرده بودن، برداری، آروم گفتی:
«بیا تو»
صداى باز شدن در، و قدم هايى كه به داخل دفترت كشيده ميشد رو شنيدى. همزمان که سرتو بلند کردی تا ببینی کی وارد شده، طلبکارانه صحبت کردی.
«بهت گفته بودم فایل هارو ساعت ۵ روی میزم ببی…»
جملهت با دیدن چهرهی مرد رو به روت، نصفهنیمه موند. جیمین، همسر گرامیت با همون ریخت نحسش.
«اینجا چه غلطی میکنی، جیمین؟»
جیمین که به لحن توهینآمیزت عادت کرده بود، بیتوجه به سوالت، به سمت کاناپهی رو به روی میز کارِت حرکت کرد.
با نوک زبونت، لب پایینت رو خیس کردی.
«سوالمو با سوال جواب نده، جیمین.»
با حرص به مرد رو به روت که با کمال پررویی روی کاناپه جا خوش میکرد، نگاه کردی؛ اما جیمین با شنیدن جملهت ننشست
- ۷.۹k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط