آه عزیزم لمس کردنبهت قول میدم چشمای هرکسی که امشب نگاه
« آه عزیزم لمس کردن؟بهت قول میدم چشمای هرکسی که امشب نگاهت کرد تا فردا صبح سوپ شده و خانواده اش برای نهار میخورن
اما تو فقط میخوای منو دیوونه کنی، ها؟»
«تو عاشق اینی که من مرز بین جنون و خونسردیمو گم کنم.»
ابرویی بالا انداختی. با شیطنت، گفتی:
«– شاید.»
«ولی فعلاً دارم لذت میبرم از اینکه نمیتونی کاری کنی.»
«چون مهمونیـه، چون همه حواسشون بهمونه.
و چون...»
–«چون چی؟»
آروم گفت ولی تهدیدآمیز.
و تو جوابش رو دادی
«چون منم بلدم بازی کنم، تهیونگ.»
نفسش رو با حرص بیرون داد. یه قدم جلو اومد. فاصلهتون حالا فقط یه نفس بود. دستش رو روی کمرت گذاشت. محکم. اما نه دردناک.
«خیلی خب، خانم بازیگر.
اگه اینطوره، با من برقص...
تا ببینیم کی آخرش زمین میزنه.»
اما تو فقط میخوای منو دیوونه کنی، ها؟»
«تو عاشق اینی که من مرز بین جنون و خونسردیمو گم کنم.»
ابرویی بالا انداختی. با شیطنت، گفتی:
«– شاید.»
«ولی فعلاً دارم لذت میبرم از اینکه نمیتونی کاری کنی.»
«چون مهمونیـه، چون همه حواسشون بهمونه.
و چون...»
–«چون چی؟»
آروم گفت ولی تهدیدآمیز.
و تو جوابش رو دادی
«چون منم بلدم بازی کنم، تهیونگ.»
نفسش رو با حرص بیرون داد. یه قدم جلو اومد. فاصلهتون حالا فقط یه نفس بود. دستش رو روی کمرت گذاشت. محکم. اما نه دردناک.
«خیلی خب، خانم بازیگر.
اگه اینطوره، با من برقص...
تا ببینیم کی آخرش زمین میزنه.»
- ۶.۳k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط