𝑀𝓎 𝒸𝒽𝒶𝓇𝓂𝒾𝓃𝑔 𝒹𝒶𝒹
𝑀𝓎 𝒸𝒽𝒶𝓇𝓂𝒾𝓃𝑔 𝒹𝒶𝒹
『בבیجـذابمـن』
p.t:⁵
ویو جونگکوک:
تو اتاقم بودم که یانگ بعد از یک ساعت رسید
یانگ: میتونم بیام داخل قربان
+هوم بیا
یانگ: (اومد داخل) قربان من اطلاعاتی از کسی که خواسته بودید به دست آوردم...اسمش کیم ا.ت هست و پدرش مثل شما مافیاعه و خانواده پولداری هستن ردشون روهم تونستم بزنم و متوجه شدم که پدرش کجا کار میکنه
+اوم افرین کارت خوب بود....حالا میتونی بری
یانگ: چشم قربان
پدرش مافیاعه و اگر اوضاع اینجوری باشه شاید دزدیدنش واسم سخت باشه پس باید یه نقشه ای بکشم تا بتونم اون دختر رو مال خودم بکنم
ویو ا.ت:
الان حدودا سه روز بود که تو اتاقم حبس بودم و دوست نداشتم بیام بیرون که امروز واقعا از این اوضاع خسته شده بودم واسه همین خواستم برم و با پدر و مادرم صحبت کنم سر میز غذا نشسته بودن که من رفتم پایین و بهشون تعزیم کوتاهی کردم
_سلام مادر سلام پدر
م.ت: ا.ت برو تو اتاقت پدرت نمیخواد تورو ببینه
_مادر بزارید براتون توضیح بدم
م.ت: نشنیدی چی گفتم
ب.ت: یه لحظه ساکت...نه یه لحظه ساکت...خب تو چی میخوای بگی ا.ت اصن چیزی داری که بگی (داد)
_(بغض)
ب.ت: هیچوقت فکرشو نمیکردم همچین دختری داشته باشم (داد)
سعی کردم به ادامه حرفاشون گوش ندم رفتم تو حیاط عمارت تا گوشی یکی از نگهبانا رو بگیرم و به یونا زنگ بزنم چون مادر و پدرم به هیچ عنوان اجازه نمیدادن برم تو گوشی
_هی گوشیتو بهم بده
نگهبان: اما....خانم
_نشنیدی چی گفتم؟
نگهبان: من اجازه ندارم بهتون گوشی بدم
بدون اینکه به حرفش توجه کنم گوشیش رو از جیبش درآوردم و رفتم لای درختا اونم نیومد دنبالم سریع شماره یونا رو گرفتم اونم بعد چند بوق جواب داد
~الو سلام بفرمایید
_یونا منم ا.ت
~ا.ت تویی؟
_آره
~مادر و پدرت که نفهمیدن ها؟
_اتفاقا از شانس گندی که من داشتم فهمیدن
~چییی واقعااا....ا.ت منو ببخش اگه من مست نمیکردم شاید اونجوری نمیشد
_بیخیال....خب تو کجایی الان
~اون پسره رو دیدی که اومده بود پیشم باهام لاس میزد؟
_آره دیدمش
~الان که مامان و بابام مسافرتن اومدم پیش این وای نمیدونی چه دافیه
_واقعا؟...پس باهاش دوست شدی
~ارههعع...راستی دوستش از تو خیلی خوشش اومده یه نفر هم فرستاد خونه دوست پسرم (همون تهیونگ منظورشه) تا از تو اطلاعات جمع کنه ینی از طریق من
_چیییی....همون پسره که من سوار ماشینش شدم؟
~آره دیگه اصکل....اسمش جئون جونگکوکه
_جئون....جونگکوک
~آره منم دیدم دافه یه چیزایی راجب تو بهش گفتم
_چیکار کردی دختر فقط اگه تو گند نزنی به زندگی من خوبه
~نگران نباش بعدشم من از خدامه دوست پسرامون باهم دوست باشن...مافیاهم هستن
_یا خدا همینو کم داشتم یه مافیا بیوفته دنبالم
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
شرط نداریم.
『لایک فراموش نشه』
『בבیجـذابمـن』
p.t:⁵
ویو جونگکوک:
تو اتاقم بودم که یانگ بعد از یک ساعت رسید
یانگ: میتونم بیام داخل قربان
+هوم بیا
یانگ: (اومد داخل) قربان من اطلاعاتی از کسی که خواسته بودید به دست آوردم...اسمش کیم ا.ت هست و پدرش مثل شما مافیاعه و خانواده پولداری هستن ردشون روهم تونستم بزنم و متوجه شدم که پدرش کجا کار میکنه
+اوم افرین کارت خوب بود....حالا میتونی بری
یانگ: چشم قربان
پدرش مافیاعه و اگر اوضاع اینجوری باشه شاید دزدیدنش واسم سخت باشه پس باید یه نقشه ای بکشم تا بتونم اون دختر رو مال خودم بکنم
ویو ا.ت:
الان حدودا سه روز بود که تو اتاقم حبس بودم و دوست نداشتم بیام بیرون که امروز واقعا از این اوضاع خسته شده بودم واسه همین خواستم برم و با پدر و مادرم صحبت کنم سر میز غذا نشسته بودن که من رفتم پایین و بهشون تعزیم کوتاهی کردم
_سلام مادر سلام پدر
م.ت: ا.ت برو تو اتاقت پدرت نمیخواد تورو ببینه
_مادر بزارید براتون توضیح بدم
م.ت: نشنیدی چی گفتم
ب.ت: یه لحظه ساکت...نه یه لحظه ساکت...خب تو چی میخوای بگی ا.ت اصن چیزی داری که بگی (داد)
_(بغض)
ب.ت: هیچوقت فکرشو نمیکردم همچین دختری داشته باشم (داد)
سعی کردم به ادامه حرفاشون گوش ندم رفتم تو حیاط عمارت تا گوشی یکی از نگهبانا رو بگیرم و به یونا زنگ بزنم چون مادر و پدرم به هیچ عنوان اجازه نمیدادن برم تو گوشی
_هی گوشیتو بهم بده
نگهبان: اما....خانم
_نشنیدی چی گفتم؟
نگهبان: من اجازه ندارم بهتون گوشی بدم
بدون اینکه به حرفش توجه کنم گوشیش رو از جیبش درآوردم و رفتم لای درختا اونم نیومد دنبالم سریع شماره یونا رو گرفتم اونم بعد چند بوق جواب داد
~الو سلام بفرمایید
_یونا منم ا.ت
~ا.ت تویی؟
_آره
~مادر و پدرت که نفهمیدن ها؟
_اتفاقا از شانس گندی که من داشتم فهمیدن
~چییی واقعااا....ا.ت منو ببخش اگه من مست نمیکردم شاید اونجوری نمیشد
_بیخیال....خب تو کجایی الان
~اون پسره رو دیدی که اومده بود پیشم باهام لاس میزد؟
_آره دیدمش
~الان که مامان و بابام مسافرتن اومدم پیش این وای نمیدونی چه دافیه
_واقعا؟...پس باهاش دوست شدی
~ارههعع...راستی دوستش از تو خیلی خوشش اومده یه نفر هم فرستاد خونه دوست پسرم (همون تهیونگ منظورشه) تا از تو اطلاعات جمع کنه ینی از طریق من
_چیییی....همون پسره که من سوار ماشینش شدم؟
~آره دیگه اصکل....اسمش جئون جونگکوکه
_جئون....جونگکوک
~آره منم دیدم دافه یه چیزایی راجب تو بهش گفتم
_چیکار کردی دختر فقط اگه تو گند نزنی به زندگی من خوبه
~نگران نباش بعدشم من از خدامه دوست پسرامون باهم دوست باشن...مافیاهم هستن
_یا خدا همینو کم داشتم یه مافیا بیوفته دنبالم
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
شرط نداریم.
『لایک فراموش نشه』
۱۸.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.