( پارت ۱۰ )
( پارت ۱۰ )
اول رفتن پارک و هان وو کلییی بازی کرد
تهیونگ تو خوش بود که صدای گریه ی هان وو اومد
هان وو : گریههههههه عموووو تهیونگگگگگگ
تهیونگ که تعجب کرده بود رفت سمت هان وو که یه پسر تقریبا ۹ ساله رو دید
تهیونگ هان وو رو بغل کرد و با قرمز بودن زانو هان وو پرسید
تهیونگ : هان وو چی شده
هان وو با کلییی گریه که نمی شد فهمید چی میگه جواب داد
هان وو : هق هق هق ع...... ع ...م...م..م...م....ووو
.....ا...ااین .... پ..پ...سره ...مممم...ن...و ه...ل ...ددد..اد خو..ر....ررر دم .....زززز.م...ینننننن....... و گریش شدید تر شد
پسره با لحن تلبکارانه گفت
پسره : هییییی چرا دروغ میگی من کی هولت دادم خوردی زمین خود دستو پا چلفتی بودی
هان وو دست از گریه بر نمی داشت و هی تهیونگ رو با گریه صدا میزد
هان وو : عمووووووووو
تهیونگ : هان وو اروم باش پسر جون اسمت چیه
پسره خودش رو جیمین معرفی کرد
تهیونگ : جیمین چرا هان وو رو هول دادی
جیمین : اقا من هولش ندادم خودش افتاد
تهیونگ ناله ای از سره خستگی کشید
تهیونگ : ببینم تو با کسی نیومدی
جیمین : چرا اومدم ولی ...
تهیونگ : ولی چی
جیمین : گمشون کردم 🥺😭
جیمین داشت کم کم گریش میگرفت و ناراحت تر میشد
که یهو یکی اسم جیمین رو بلند صدا زد
ادامه دارد ....
اول رفتن پارک و هان وو کلییی بازی کرد
تهیونگ تو خوش بود که صدای گریه ی هان وو اومد
هان وو : گریههههههه عموووو تهیونگگگگگگ
تهیونگ که تعجب کرده بود رفت سمت هان وو که یه پسر تقریبا ۹ ساله رو دید
تهیونگ هان وو رو بغل کرد و با قرمز بودن زانو هان وو پرسید
تهیونگ : هان وو چی شده
هان وو با کلییی گریه که نمی شد فهمید چی میگه جواب داد
هان وو : هق هق هق ع...... ع ...م...م..م...م....ووو
.....ا...ااین .... پ..پ...سره ...مممم...ن...و ه...ل ...ددد..اد خو..ر....ررر دم .....زززز.م...ینننننن....... و گریش شدید تر شد
پسره با لحن تلبکارانه گفت
پسره : هییییی چرا دروغ میگی من کی هولت دادم خوردی زمین خود دستو پا چلفتی بودی
هان وو دست از گریه بر نمی داشت و هی تهیونگ رو با گریه صدا میزد
هان وو : عمووووووووو
تهیونگ : هان وو اروم باش پسر جون اسمت چیه
پسره خودش رو جیمین معرفی کرد
تهیونگ : جیمین چرا هان وو رو هول دادی
جیمین : اقا من هولش ندادم خودش افتاد
تهیونگ ناله ای از سره خستگی کشید
تهیونگ : ببینم تو با کسی نیومدی
جیمین : چرا اومدم ولی ...
تهیونگ : ولی چی
جیمین : گمشون کردم 🥺😭
جیمین داشت کم کم گریش میگرفت و ناراحت تر میشد
که یهو یکی اسم جیمین رو بلند صدا زد
ادامه دارد ....
۵.۲k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.