My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part⁴³🪐🦖
وجدانش یه لحظه هم دست بردار نبود...
" تهیونگ تو از اعتماد نامجون سو استفاده کردی.. میدونی اگه اون بفهمه چقدر عصبانی میشه...!؟ یادت نره خودت باعث شدی رفاقت اونا با خاک یکسان بشه و تو حق نداری همچین کاری با نامجون بکنی ، این ته نامردیه.. "
تصمیمش رو گرفته بود...!
میخواست تمام گذشته تلخش رو به همراه باعث بانیش فراموش کنه.. حتی اگه کارش به مشاور و روانپزشک کشید هم میخواست انجامش بده...
دیگه هر چی خورد و کوچیک شده بود بس بود.. میخواست زندگی کنه و انجامش میداد... به خودش قول داد که حتی دیگه اسم کوک رو نیاره و اگه جایی تصادفی هم ملاقاتش کرد عین یه غریبه از کنارش رد بشه..
سرشو تو بالشتش فرو کرد و همه چیز رو به خودش و زمان سپرد و هیچوقت متوجه نشد نامجون از دور نظاره گر همه چیز بود...
_________________
صبح با نوازش موهاش و صدای بهشتی پاپا از خوابش بیدار شد.. جین رو دید که براش آواز میخونه و نوازشش میکنه... جین وقتی چشمای باز ته رو دید لبخندی زد و گونشو بوسید..
جین: صبح بخیر تهته...
تهیونگ متقابل لب های پاپاش رو بوسید و جوابش رو داد..
تهیونگ: پاپا چیزی شده...!؟
جین: نه چطور..!؟
تهیونگ نگاه مشکوکی انداخت و گفت...
جین: هیچی همینطوری..
جین شونه ای بالا انداخت و دست تهیونگ رو گرفت و از اتاق خارج شدند... باباش رو دید که با اخم کمی به صبحونه اش خیره شده بود و تو فکر بود.. درحدی که اصلا متوجه حضور تهیونگ و جین نشده بود...
تهیونگ به سمتش رفت و دستاشو دور گردنش حلقه کرد و گفت..
تهیونگ: صبح بخیر بابا...
نامجون لبخندی زد و گونه اشو بوسید و جوابش رو داد.. تهیونگ رو به رو نامجون نشست و گفت...
تهیونگ: بابا چیزی شده..!؟ آخه خیلی تو فکر بودی حتی وقتی منو پاپا اومدیم تو متوجه ما نشدی...
جین دستپاچه لبخندی زد و به جای نامجون جواب داد..
جین: ن..نه عزیزم چیزی نشده همش بخاطر کار های شرکته...
تهیونگ آهانی گفت و رفت تا برای مدرسه اش آماده بشه..
جین به سمت نامجون برگشت و گفت...
جین: نامی عزیزم تو مطمئنی میخوای اینکارو بکنی..؟ صدمهای به تهیونگ نمیرسه...؟
نامجون جدی به سمتش برگشت و گفت..
نامجون: از هر چیزی مطمئن ترم و تو خوب میدونی که من کاری انجام نمیدم که به پسرمون آسیب بزنه...
جین: آره عزیزم مطمئنم بهت اعتماد دارم..
_ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
اینم عیدی من به شما...😐
ببخشید کم بود دیگه... پارتام داره تموم میشه کلا میتونم یه پارت دیگه بزارم شایدم دوتا...😑
تا اطلاعععع ثانوی پارت نداریم یعنی تا دو سه روز آینده داریم ولی دیگه نداریمممم تا پارت بیاد...😐
ایشالااااا زودتر برام تایپ میکنه که براتون بزارم... همه دستا به سوی آسمون دعا کنیددددد که پارت برام تایپ کنه..😂😐
Part⁴³🪐🦖
وجدانش یه لحظه هم دست بردار نبود...
" تهیونگ تو از اعتماد نامجون سو استفاده کردی.. میدونی اگه اون بفهمه چقدر عصبانی میشه...!؟ یادت نره خودت باعث شدی رفاقت اونا با خاک یکسان بشه و تو حق نداری همچین کاری با نامجون بکنی ، این ته نامردیه.. "
تصمیمش رو گرفته بود...!
میخواست تمام گذشته تلخش رو به همراه باعث بانیش فراموش کنه.. حتی اگه کارش به مشاور و روانپزشک کشید هم میخواست انجامش بده...
دیگه هر چی خورد و کوچیک شده بود بس بود.. میخواست زندگی کنه و انجامش میداد... به خودش قول داد که حتی دیگه اسم کوک رو نیاره و اگه جایی تصادفی هم ملاقاتش کرد عین یه غریبه از کنارش رد بشه..
سرشو تو بالشتش فرو کرد و همه چیز رو به خودش و زمان سپرد و هیچوقت متوجه نشد نامجون از دور نظاره گر همه چیز بود...
_________________
صبح با نوازش موهاش و صدای بهشتی پاپا از خوابش بیدار شد.. جین رو دید که براش آواز میخونه و نوازشش میکنه... جین وقتی چشمای باز ته رو دید لبخندی زد و گونشو بوسید..
جین: صبح بخیر تهته...
تهیونگ متقابل لب های پاپاش رو بوسید و جوابش رو داد..
تهیونگ: پاپا چیزی شده...!؟
جین: نه چطور..!؟
تهیونگ نگاه مشکوکی انداخت و گفت...
جین: هیچی همینطوری..
جین شونه ای بالا انداخت و دست تهیونگ رو گرفت و از اتاق خارج شدند... باباش رو دید که با اخم کمی به صبحونه اش خیره شده بود و تو فکر بود.. درحدی که اصلا متوجه حضور تهیونگ و جین نشده بود...
تهیونگ به سمتش رفت و دستاشو دور گردنش حلقه کرد و گفت..
تهیونگ: صبح بخیر بابا...
نامجون لبخندی زد و گونه اشو بوسید و جوابش رو داد.. تهیونگ رو به رو نامجون نشست و گفت...
تهیونگ: بابا چیزی شده..!؟ آخه خیلی تو فکر بودی حتی وقتی منو پاپا اومدیم تو متوجه ما نشدی...
جین دستپاچه لبخندی زد و به جای نامجون جواب داد..
جین: ن..نه عزیزم چیزی نشده همش بخاطر کار های شرکته...
تهیونگ آهانی گفت و رفت تا برای مدرسه اش آماده بشه..
جین به سمت نامجون برگشت و گفت...
جین: نامی عزیزم تو مطمئنی میخوای اینکارو بکنی..؟ صدمهای به تهیونگ نمیرسه...؟
نامجون جدی به سمتش برگشت و گفت..
نامجون: از هر چیزی مطمئن ترم و تو خوب میدونی که من کاری انجام نمیدم که به پسرمون آسیب بزنه...
جین: آره عزیزم مطمئنم بهت اعتماد دارم..
_ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
اینم عیدی من به شما...😐
ببخشید کم بود دیگه... پارتام داره تموم میشه کلا میتونم یه پارت دیگه بزارم شایدم دوتا...😑
تا اطلاعععع ثانوی پارت نداریم یعنی تا دو سه روز آینده داریم ولی دیگه نداریمممم تا پارت بیاد...😐
ایشالااااا زودتر برام تایپ میکنه که براتون بزارم... همه دستا به سوی آسمون دعا کنیددددد که پارت برام تایپ کنه..😂😐
۳.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳