عشق اشتباه قشنگی بود
عشق ، اشتباه قشنگی بود ..
نسیم خنکی میوزید و موهات رو به حرکت در می اورد ، نگاهی به دختر کوچولوت که سخت مشغول ساختن قلعه ی شنی بود کردی ، که باعث پدید اومدن لبخندی روی لبهات شد .. نگاهت رو به همسرت دادی و گفتی :
+ عزیزم من میرم یکم قدم بزنم حواست به یوری باشه
~ چشم بانو
لبخندی بهش هدیه کردی و شروع به قدم زدن روی شن های گرم و لطیف ساحل کردی ..
همچی خوب بود و داشتی از فضا لذت میبردی که صدایی اشنا اسمت رو فریاد زد … سرت رو برگردوندی و … باورت نمیشد که دوباره داشتی میدیدیش .. اصلا تغییر نکرده بود ، همون چشم ها ، همون بدن ، همون صدا .. بهت نزدیک شد و در اغوشت گرفت …
_ باورم نمیشه .. باورم نمیشه دوباره دارم میبینمت … هیچ میدونی چقدر دلتنگ شدم ؟ میدونی چقدر عذاب کشیدم ؟ میدونی چقدر شهر رو گشتم ؟ باورم نمیشه
از بغلت خارجش کردی و گفتی :
+ خب ؟ این همه تلاش واسه ی چی ؟ چه حرفی داری واسه گفتن ؟ چجوری میخای قانعم کنی که کارت اشتباه نبوده ؟
_ من دوست دارم ا.ت و قبول دارم که اشتباه بزرگی کردم ، تموم این مدت دنبال این بودم که پیدات کنم و ازت معذرت خواهی کنم و همچنین بتونم اشتباهم رو جبران کنم .. خواهش میکنم منو ببخش و بزار کنارت باشم قول میدم پشیمونت نکنم .. ا.ت تو تموم وجودمی ..
خنده ای کردی و ادامه دادی ..
+ تو خیلی وقته بخشیده شدی .. اما ما دیگه هیچ وقت نمیتونم بهم برگردیم .. باید اون شب قبل از اینکه با اون دختره ی چندش بخابی به این چیزا فکر میکردی اقای سئو ..
\ مامانننن بیا دیگه ، بیا ببین چه قلعه قشنگی ساختم
+ باشه عزیزم
_ مامان ؟
+ من زندگیه خودم رو دارم ، چرا فکر کردی باید برای مردی که اینجوری منو خرد کرد و زد زمین انتظار بکشم ؟ در حالی که کسی هست منو با تموم وجودش دوست داشته باشه و همیشه پشتم باشه ، پس متاسفم اقای سئو .. امیدوارم تو هم بتونی این حسه قشنگ رو تجربه کنی ، عشق اشتباه قشنگی بود که برای اولین بار با تو تجربش کردم ولی خب عمر عشقمون کوتاه بود .. موفق باشی
اروم ضربه ای به ساعدش برای نشون دادن همدردیت زدی و اروم با قدم های کوتاه ازش فاصله گرفتی ..
_ همچی تقصیر خودم بود ….
نسیم خنکی میوزید و موهات رو به حرکت در می اورد ، نگاهی به دختر کوچولوت که سخت مشغول ساختن قلعه ی شنی بود کردی ، که باعث پدید اومدن لبخندی روی لبهات شد .. نگاهت رو به همسرت دادی و گفتی :
+ عزیزم من میرم یکم قدم بزنم حواست به یوری باشه
~ چشم بانو
لبخندی بهش هدیه کردی و شروع به قدم زدن روی شن های گرم و لطیف ساحل کردی ..
همچی خوب بود و داشتی از فضا لذت میبردی که صدایی اشنا اسمت رو فریاد زد … سرت رو برگردوندی و … باورت نمیشد که دوباره داشتی میدیدیش .. اصلا تغییر نکرده بود ، همون چشم ها ، همون بدن ، همون صدا .. بهت نزدیک شد و در اغوشت گرفت …
_ باورم نمیشه .. باورم نمیشه دوباره دارم میبینمت … هیچ میدونی چقدر دلتنگ شدم ؟ میدونی چقدر عذاب کشیدم ؟ میدونی چقدر شهر رو گشتم ؟ باورم نمیشه
از بغلت خارجش کردی و گفتی :
+ خب ؟ این همه تلاش واسه ی چی ؟ چه حرفی داری واسه گفتن ؟ چجوری میخای قانعم کنی که کارت اشتباه نبوده ؟
_ من دوست دارم ا.ت و قبول دارم که اشتباه بزرگی کردم ، تموم این مدت دنبال این بودم که پیدات کنم و ازت معذرت خواهی کنم و همچنین بتونم اشتباهم رو جبران کنم .. خواهش میکنم منو ببخش و بزار کنارت باشم قول میدم پشیمونت نکنم .. ا.ت تو تموم وجودمی ..
خنده ای کردی و ادامه دادی ..
+ تو خیلی وقته بخشیده شدی .. اما ما دیگه هیچ وقت نمیتونم بهم برگردیم .. باید اون شب قبل از اینکه با اون دختره ی چندش بخابی به این چیزا فکر میکردی اقای سئو ..
\ مامانننن بیا دیگه ، بیا ببین چه قلعه قشنگی ساختم
+ باشه عزیزم
_ مامان ؟
+ من زندگیه خودم رو دارم ، چرا فکر کردی باید برای مردی که اینجوری منو خرد کرد و زد زمین انتظار بکشم ؟ در حالی که کسی هست منو با تموم وجودش دوست داشته باشه و همیشه پشتم باشه ، پس متاسفم اقای سئو .. امیدوارم تو هم بتونی این حسه قشنگ رو تجربه کنی ، عشق اشتباه قشنگی بود که برای اولین بار با تو تجربش کردم ولی خب عمر عشقمون کوتاه بود .. موفق باشی
اروم ضربه ای به ساعدش برای نشون دادن همدردیت زدی و اروم با قدم های کوتاه ازش فاصله گرفتی ..
_ همچی تقصیر خودم بود ….
- ۳۳۵
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط