qart 1
qart 1
قدرت عشق
شخصیت های اصلی:
کیم تهیونگ :
سن:۲۸
شغل:صاحب شرکت خودروسازی
خانواده:پدر.مادر.خواهر.همسر
پارک جه یی:
سن:۲۶
شغل:نويسنده
خانواده:مادر.پدر.همسر
ویو جه یی
(منو و تهیونگ دو سالی میشه که ازدواج کردیم با وجود مخالف های خانواده من و اون ما باهم ازدواج کردیم چون واقعا عاشق هم بودیم)
امروز صبح با حالت تهوع بدی بیدار شدم البته چن روزه همینطوری هستم و نمیتونم هیچی بخورم تا یچیزی میخورم حالم بد میشه به خاطر کارای سنگین تهیونگ هم نمیتونم بهش بگم برا همین
زنگ زدم به منشی دکتر و وقت گرفتم
یکم گذشت حاضر شدم یه آرایش ساده ولی شیک، موهامو دم اسبی بستم یه کت و شلوار مشکی با نیم تنه و کفش تخت پوشیدم و رفتم سمت مطب دکتر
جه یی:تق تق تق (صدای در )
دکتر:بفرما
جه یی:سلام
دکتر:اووووو... به به جه یی شی چه عجب یادی از ما کردی خانم خانوما
جه یه: واقعا معذرت میخوام سرم شلوغ بود بخاطر همین یه مدتیه اصن نتونستم دیدن پدر و مادرم برم
دکتر:خب حالا اشکال نداره عزیزم بیا بشین ببینم چی شده
رفتم نشستم
دکتر:خب بگو ببینم چی شده ؟
جه یی:خب من چن مدته حالت تهوع دارم نمیتونم چیزی بخورم دیگه واقعا دارم کلافه میشم
دکتر:بیا دراز بکش ببینم همون چیزیه که من حدس میزنم
جه یی:چی؟!
دکتر:بیا دراز بکش حالا میفهمی
جه یی:اوک
رفتم دراز کشیدم بعد کتر شروع به معاینه کرد
دکتر:خوب خوب خانوم خانوما بله همون چیزییه که حدس میزدم شما بارداری خوشگل خانم
جه یی: چی؟!واقعا؟!
دکتر:بله واقعا (با خنده)
جه یی:وایییی اگه تهیونگ بشنویه خیلی خوشحال میشه
دکتر:بله دیگه بهشون بگو تلاشاشون جواب داده(ا.م:🔞🤌🗿)
جه یی:یاااااا
دکتر :هه هه هه (خنده)
جه یی :ولی مگه همه زنای باردار موقع بارداری پرخور نمیشن چیزی دلشون نمیخواد پس من چرا اینطوری شدم هیچی نمیتونم بخورم
دکتر:چیزی نیس عزیزم بخاطر ویاره ولی باید کم کم سعی کنی چیزی بخوری درضم چون بدنت ضعیف شده تا ۱ ماهگی سکس نداشته باشین بهتره وسایل سنگینم جابه جا نکن
جه یی:اوکی ممنون
دکتر:خواهش میکنم عزیزم
از مطب دکتر اومدم بیرون واقعا خیلی خوشحال بودم تصمیم گرفتم تهیونگو سوپرایز کنم رفتم کلی وسایل گرفتم رفتم خونه همه جارو حاضر کردم یه شام مفصلم حاضر کردم
رفتم نشستم یکم کیدراما دیدم تا تهیونگ بیاد
کپی ممنوع❌️❌️
قدرت عشق
شخصیت های اصلی:
کیم تهیونگ :
سن:۲۸
شغل:صاحب شرکت خودروسازی
خانواده:پدر.مادر.خواهر.همسر
پارک جه یی:
سن:۲۶
شغل:نويسنده
خانواده:مادر.پدر.همسر
ویو جه یی
(منو و تهیونگ دو سالی میشه که ازدواج کردیم با وجود مخالف های خانواده من و اون ما باهم ازدواج کردیم چون واقعا عاشق هم بودیم)
امروز صبح با حالت تهوع بدی بیدار شدم البته چن روزه همینطوری هستم و نمیتونم هیچی بخورم تا یچیزی میخورم حالم بد میشه به خاطر کارای سنگین تهیونگ هم نمیتونم بهش بگم برا همین
زنگ زدم به منشی دکتر و وقت گرفتم
یکم گذشت حاضر شدم یه آرایش ساده ولی شیک، موهامو دم اسبی بستم یه کت و شلوار مشکی با نیم تنه و کفش تخت پوشیدم و رفتم سمت مطب دکتر
جه یی:تق تق تق (صدای در )
دکتر:بفرما
جه یی:سلام
دکتر:اووووو... به به جه یی شی چه عجب یادی از ما کردی خانم خانوما
جه یه: واقعا معذرت میخوام سرم شلوغ بود بخاطر همین یه مدتیه اصن نتونستم دیدن پدر و مادرم برم
دکتر:خب حالا اشکال نداره عزیزم بیا بشین ببینم چی شده
رفتم نشستم
دکتر:خب بگو ببینم چی شده ؟
جه یی:خب من چن مدته حالت تهوع دارم نمیتونم چیزی بخورم دیگه واقعا دارم کلافه میشم
دکتر:بیا دراز بکش ببینم همون چیزیه که من حدس میزنم
جه یی:چی؟!
دکتر:بیا دراز بکش حالا میفهمی
جه یی:اوک
رفتم دراز کشیدم بعد کتر شروع به معاینه کرد
دکتر:خوب خوب خانوم خانوما بله همون چیزییه که حدس میزدم شما بارداری خوشگل خانم
جه یی: چی؟!واقعا؟!
دکتر:بله واقعا (با خنده)
جه یی:وایییی اگه تهیونگ بشنویه خیلی خوشحال میشه
دکتر:بله دیگه بهشون بگو تلاشاشون جواب داده(ا.م:🔞🤌🗿)
جه یی:یاااااا
دکتر :هه هه هه (خنده)
جه یی :ولی مگه همه زنای باردار موقع بارداری پرخور نمیشن چیزی دلشون نمیخواد پس من چرا اینطوری شدم هیچی نمیتونم بخورم
دکتر:چیزی نیس عزیزم بخاطر ویاره ولی باید کم کم سعی کنی چیزی بخوری درضم چون بدنت ضعیف شده تا ۱ ماهگی سکس نداشته باشین بهتره وسایل سنگینم جابه جا نکن
جه یی:اوکی ممنون
دکتر:خواهش میکنم عزیزم
از مطب دکتر اومدم بیرون واقعا خیلی خوشحال بودم تصمیم گرفتم تهیونگو سوپرایز کنم رفتم کلی وسایل گرفتم رفتم خونه همه جارو حاضر کردم یه شام مفصلم حاضر کردم
رفتم نشستم یکم کیدراما دیدم تا تهیونگ بیاد
کپی ممنوع❌️❌️
۴۵.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.