qart 2
qart 2
قدرت عشق
چند ساعتی همینطوری نشسته بودم که تهیونگ اومد
جه یی:اوووو....به به جناب کیم بلاخره دل کندین از شرکت
تهیونگ:جه یی خواهش میکنم سر به سرم نزار خستم(سرد)
جه یی : چرا اینجوری میکنی مگه من چی گفتم برا دخترای اون شرکت حوصله داری برا من نه (با داد)
تهیونگ: گفتم بس کن دیگه (با داد)
جه یی :آره معلومه انقد خسته ای که حتی متوجه تزئین اینجا نشدی منو باش میخواستم سوپرایز کنم
تهیونگ : جه یی بسه حوصله ندارم زنگ زده بودی بگو ببینم چی میخواستی بگی
جه یی: زنگ زده بودم بهت بگم حاملم ولی تو انقد سرت با اون هرزه ها گرمه که حتی متوجه این نشدی که من چرا چند روزه حالت تهوع دارم و هیچی نمیخورم (با داد)
تهیونگ:چی... چی تو راس میگی واقعا بارداری؟
جه یی:اره (با بغض)
همینطوری که نشسته بودم و به دیوار تکیه داده بودم داشتم گریه میکردم تهیونگم نشست رو زانوهاش
تهیونگ:باشه عشقم من واقعا معذرت میخوام امروز خیلی خسته بودم
از زمین بلند شدم تهیونگم همراهم بلند شد
جه یی:حالا اشکال نداره بیا بریم شام بخوریم
تهیونگ :باشه عشقم بریم
رفتیم نشستیم شام خوردیم ولی من نمیتونستم زیاد بخورم حدود یه قاشق خوردم بعد خوردن غذا نشستیم تا یکم فیلم ببنیم
تهیونگ:خوب دکتر چی گفت چرا نمیتونی چیزی بخوری
جه یی:بخاطر ویاره گفت تا یک ماهگی طول میکشه تا درست شه
تهوینگ:اوک پس من وقتی سر کارم هرچی دلت خواست زنگ بزن برات میخرم میفرسم
جه یی: باشه عشقم
تهیونگ:خوب دیگه بریم بخوابیم عشقم
رفتیم بالا تو اتاق مشترکمون بعد از انجام کارهای لازم لباسمونو عوض کردیم و رو تخت دراز کشیدیم تهیونگ لباسمو داد بالا رفت پایین تر بوسه ای رو شکمم گذاشت بعد برگشت سر جای اولش
تهیونگ:عام....خوب چیکار کنیم بیب
جه یی:یااااا تا ۱ ماهگی نمیتونیم کاری کنیم پس الکی فکر خیال نکن برا خودت
تهیونگ:اوک بیب(با خنده)
ویو تهیونگ
(بعد اینکه جه یی خوابید دستمو برده بودم تو موهاش بهش نگاه میکردم بلاخره ثمره عشق منو و اون داره تو شکم اون زندگی میکنه باورم نمیشد خیلی خوشحال بودم ولی از اون ورم بخاطر...............
قدرت عشق
چند ساعتی همینطوری نشسته بودم که تهیونگ اومد
جه یی:اوووو....به به جناب کیم بلاخره دل کندین از شرکت
تهیونگ:جه یی خواهش میکنم سر به سرم نزار خستم(سرد)
جه یی : چرا اینجوری میکنی مگه من چی گفتم برا دخترای اون شرکت حوصله داری برا من نه (با داد)
تهیونگ: گفتم بس کن دیگه (با داد)
جه یی :آره معلومه انقد خسته ای که حتی متوجه تزئین اینجا نشدی منو باش میخواستم سوپرایز کنم
تهیونگ : جه یی بسه حوصله ندارم زنگ زده بودی بگو ببینم چی میخواستی بگی
جه یی: زنگ زده بودم بهت بگم حاملم ولی تو انقد سرت با اون هرزه ها گرمه که حتی متوجه این نشدی که من چرا چند روزه حالت تهوع دارم و هیچی نمیخورم (با داد)
تهیونگ:چی... چی تو راس میگی واقعا بارداری؟
جه یی:اره (با بغض)
همینطوری که نشسته بودم و به دیوار تکیه داده بودم داشتم گریه میکردم تهیونگم نشست رو زانوهاش
تهیونگ:باشه عشقم من واقعا معذرت میخوام امروز خیلی خسته بودم
از زمین بلند شدم تهیونگم همراهم بلند شد
جه یی:حالا اشکال نداره بیا بریم شام بخوریم
تهیونگ :باشه عشقم بریم
رفتیم نشستیم شام خوردیم ولی من نمیتونستم زیاد بخورم حدود یه قاشق خوردم بعد خوردن غذا نشستیم تا یکم فیلم ببنیم
تهیونگ:خوب دکتر چی گفت چرا نمیتونی چیزی بخوری
جه یی:بخاطر ویاره گفت تا یک ماهگی طول میکشه تا درست شه
تهوینگ:اوک پس من وقتی سر کارم هرچی دلت خواست زنگ بزن برات میخرم میفرسم
جه یی: باشه عشقم
تهیونگ:خوب دیگه بریم بخوابیم عشقم
رفتیم بالا تو اتاق مشترکمون بعد از انجام کارهای لازم لباسمونو عوض کردیم و رو تخت دراز کشیدیم تهیونگ لباسمو داد بالا رفت پایین تر بوسه ای رو شکمم گذاشت بعد برگشت سر جای اولش
تهیونگ:عام....خوب چیکار کنیم بیب
جه یی:یااااا تا ۱ ماهگی نمیتونیم کاری کنیم پس الکی فکر خیال نکن برا خودت
تهیونگ:اوک بیب(با خنده)
ویو تهیونگ
(بعد اینکه جه یی خوابید دستمو برده بودم تو موهاش بهش نگاه میکردم بلاخره ثمره عشق منو و اون داره تو شکم اون زندگی میکنه باورم نمیشد خیلی خوشحال بودم ولی از اون ورم بخاطر...............
۲۸.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.