یک وقت هایی هم هست که چشم باز میکنی می بینی خسته ای خسته
یک وقت هایی هم هست که چشم باز میکنی می بینی خسته ای خسته از رفتن ها،نیامدن ها،خسته از امیدها،و یاس ها،خسته از آدم هایی که میبینی و نمیبینی حتی آن ها که دوستشان داری یکی از شب های همین شب های تمام نشدنی چشم باز میکنی میبینی خسته شده ای از خودت از اینی که هست خسته شدیم بس زندگی نکردیم بس که انگار زنده نبودیم..
۱.۱k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.