خبببببب اسم فیک تغبر کرد و البته منم دلم نیومد نزارم:/قسم
خبببببب اسم فیک تغبر کرد و البته منم دلم نیومد نزارم:/قسم پارت 13
یونگی:ولی بیب با این کارت من جور دیگه ای تحریک میشم
و شروع کرد به بوسیدن گردن ات و همونطور که اونو میبوسید دکمه های لباس ات و خودشم باز میکرد
ات:هـ...هی بس کن
یونگی:بهت گفتم اینکارو نکن...خودت لج کردی...و خب لج کردن با منم تاوان داره
ات:نـ...نه نکن گفتم که من از این کارت میترسم ولم کنننن
یونگی:نترس زیاد پیش نمیرم...فقط چنتا بوسه ریز و یه بغل بدون لباس
ات:دومی رو دیگه عمرااااا
یونگی:هوممم بیب مگه دسته خودته؟
ات:خب زیادم پیش نمیرفت پس از تقلا کردن دست برداشتمو گذاشتم کارشو بکنه دلی دیگه بعد کلی دستمالی بغل کردنم به سمت کمردبند رفت که دستشو گرفتم
ات:هی بسه دیگه خیلی بهت میدون دادم زیادی داری پیش میری*سرد
نکته:ات هنو سوتین تنشه منحرفا😐🤌😂
یونگی:ببخشید بیب دسـ...
ات:دیگه بهم نگو "بیب"
یونگی:چرا؟ناراحتت کردم؟گفتم که ببخشید....دست خودم نبود...یه دییقه نفهمیدم چیکار میکنم
یونگی:سرم رو بردم و تو گردنش نفس کشیدم...اههههه اخه چرا این کارو کردم لعنتییییییی....باید یه جوری از دلش دربیارم....
ات:برش گردوندم و هولش دادم رو تخت خودمم پاسدو و لباسم و پیدا کردم و پوشیدم که گفت:
ات!؟بدم میاد از این کارت بس کن....چطور از دلت دربیارم فقط بگو چطور؟هر کاری بگی میکنم هرچی بگو برات میگیرم فقط بگو...بگو چیکار باید بکنم
ات:همین الان برو و دو کیلو نارنگی بیار...بعدش اشتی میکنم باهات
یونگی:بـ....باشه دو دقیقه صبر کن
یونگی:فکر نمیکردم انقد درخاست ساده ای داشته باشه و انقدرم شبیه خودم باشه همینطور داشتم میرفتم که یه ویزی محکم کوبوندم به دیوار و به صدا در اومد
که شبا میای تا صبح میمونی پیش خواهر من اره؟*عصبی
یونگی:نـ...نامجون...من مگه چیکار میکنم فقط میرم و پیشش میمونم و باهاش حرف میزنم همین
نامی:لازم نکرده
یونگی:ولم کن حالا خواهر عزیز تر از جونت قهر کرده باهام گفته برو تا پنج دقیقه دیگه دو کیلو نارنگی واسم بیار تا اشتی کنم
نامی:اوهوع....در و تخته خوب به هم جور شدن
یونگی:نامی ببخشبد دیگه من رفتم بای
نامی:عـ...عه کجا بچه وایسا جوابتو بدم
ادامه دارد..
یونگی:ولی بیب با این کارت من جور دیگه ای تحریک میشم
و شروع کرد به بوسیدن گردن ات و همونطور که اونو میبوسید دکمه های لباس ات و خودشم باز میکرد
ات:هـ...هی بس کن
یونگی:بهت گفتم اینکارو نکن...خودت لج کردی...و خب لج کردن با منم تاوان داره
ات:نـ...نه نکن گفتم که من از این کارت میترسم ولم کنننن
یونگی:نترس زیاد پیش نمیرم...فقط چنتا بوسه ریز و یه بغل بدون لباس
ات:دومی رو دیگه عمرااااا
یونگی:هوممم بیب مگه دسته خودته؟
ات:خب زیادم پیش نمیرفت پس از تقلا کردن دست برداشتمو گذاشتم کارشو بکنه دلی دیگه بعد کلی دستمالی بغل کردنم به سمت کمردبند رفت که دستشو گرفتم
ات:هی بسه دیگه خیلی بهت میدون دادم زیادی داری پیش میری*سرد
نکته:ات هنو سوتین تنشه منحرفا😐🤌😂
یونگی:ببخشید بیب دسـ...
ات:دیگه بهم نگو "بیب"
یونگی:چرا؟ناراحتت کردم؟گفتم که ببخشید....دست خودم نبود...یه دییقه نفهمیدم چیکار میکنم
یونگی:سرم رو بردم و تو گردنش نفس کشیدم...اههههه اخه چرا این کارو کردم لعنتییییییی....باید یه جوری از دلش دربیارم....
ات:برش گردوندم و هولش دادم رو تخت خودمم پاسدو و لباسم و پیدا کردم و پوشیدم که گفت:
ات!؟بدم میاد از این کارت بس کن....چطور از دلت دربیارم فقط بگو چطور؟هر کاری بگی میکنم هرچی بگو برات میگیرم فقط بگو...بگو چیکار باید بکنم
ات:همین الان برو و دو کیلو نارنگی بیار...بعدش اشتی میکنم باهات
یونگی:بـ....باشه دو دقیقه صبر کن
یونگی:فکر نمیکردم انقد درخاست ساده ای داشته باشه و انقدرم شبیه خودم باشه همینطور داشتم میرفتم که یه ویزی محکم کوبوندم به دیوار و به صدا در اومد
که شبا میای تا صبح میمونی پیش خواهر من اره؟*عصبی
یونگی:نـ...نامجون...من مگه چیکار میکنم فقط میرم و پیشش میمونم و باهاش حرف میزنم همین
نامی:لازم نکرده
یونگی:ولم کن حالا خواهر عزیز تر از جونت قهر کرده باهام گفته برو تا پنج دقیقه دیگه دو کیلو نارنگی واسم بیار تا اشتی کنم
نامی:اوهوع....در و تخته خوب به هم جور شدن
یونگی:نامی ببخشبد دیگه من رفتم بای
نامی:عـ...عه کجا بچه وایسا جوابتو بدم
ادامه دارد..
۴.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.