بعضی وقایع را به سختی می توان باور کرد یک سرباز عراقی پس

بعضی وقایع را به سختی می توان باور کرد. یک سرباز عراقی پس از اشغال هویزه می‌گوید: «در محله‌ای که ما مستقر بودیم،‌ یک پیرزن و پیرمرد باقی مانده بودند و روزی یک بار برای گرفتن غذا نزد ما می‌آمدند. یک روز که به مقر آمده بودند یکی از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را دید. پرسید: «چرا به این‌ها غذا نمی‌دهید؟» از مقر یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش می‌سوخت، جیغ می‌کشید و سرانجام بر زمین افتاد و ذره ذره سوخت. پیرمرد ضجه می‌زد. ستوان او را کشان‌کشان تا رودخانه برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه
انداخت. آخرین بار پیرمرد را دیدم که چند بار در رودخانه بالا و پایین رفت و بعد ناپدید شد.»
#هویزه
#جنگ
#رزمنده
دیدگاه ها (۱)

سیندرلای من؛از بس دنبالت گشتم خسته شدماین کفش لعنتی خاطراتت ...

پسرهایی که جرد می مانند - 3پسرهای اتوکشیدهچون با ادب و تمیز ...

در شاهنامه فردوسی وقتی زنان متشخص ایران زمین بخ برخی خصوصات ...

این که گفته است اسراف کار دشمن خداست، معنای وسیعی دارد؛پیامب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط