پارت : ۱۹
کیم یوری 27دسامبر 2022، ساعت 10:01
یوری از لحظه ای صدای قدم های تهیونگ رو شنید ، حس کرد درونش از خشم داره منفجر میشه .
از اینکه دوباره کسی بدون اجازه وارد حریمش شده . از اینکه تهیونگ با اون لبخند های بی موقع و نگاه های پر ادعا ، فکر می کرد می تونه هر لحظه بهش نزدیک بشه .
تفنگ رو برداشت .
برای هشدار اینکه ، یوری کسی نیست که بشه به راحتی بهش نزدیک شدولی تهیونگ وارد شده ، بی اجازه .
+ یه قدم دیگه برداری شلیک میکنم .
صدای یوری خشک بود ، بی لرزش ، مثل لبه ی تیغ . اون از این میترسید که یه روز ، تهیونگ بیشتر بخواد به اون نزدیک بشه و گاردش رو پایین بیاره ، پس الان اخطاری بود که تهیونگ دیگه عقب بکشه .
یوری شلیک کرد .
گلوله به دیوار خورد ، درست کنار تهیونگ .
صدای برخوردش مثل شکستن چیزی درون خودش بود .
تفنگ رو پرت کرد گوشه اتاق . تهیونگ جلو رفت ، خواست دستش رو بگیره . ولی یوری عقب کشید .
نه از ترس ، از نیاز به فاصله .
[ نه نذار مهربونی ت گولم بزنه . ]
تهیونگ فقط نشست کنارش .
بدون حرف ، بدون لمس .
فقط حضور . بعد از چند دقیقه یوری بلند شد ، نفس عمیقی کشید .
+ بیا ، باید زخم هات رو بررسی کنم.
تهیونگ با تعجب گفت : الان ؟ بعد از اون همه........
+ فقط برو بالا بشین نمی خوام بحث کنم .
تهیونگ رفت بالا ، تو اتاق نشست . یوری شروع کرد به باز کردن باند ها ، دست هاش آروم بودن ولی نگاهش هنوز سرد بود .
+ زخم هات دارن خوب میشن ، فقط یکم پماد لازمه .
در اتاق باز شد .یکی از بادیگارد ها وارد شد ، با چهره ای جدی .
« ببخشید ارباب ، یه خبر دارم ، یه رقیب جدید پیدا شده ، اسمش آدامو آنتونیو ئه ، یه مافیای رده بالای ایتالیایی.»
یوری برگشت و یکم اخم کرد .
+ قبلی چی شد ؟
« کیم تهیونگ ؟ فکر کنم کنار کشیده.»
تهیونگ آروم گفت :
_نه ، هنوز کنار نکشیدم .
بادیگارد جا خورد .« متاسفم .......نمی دونستم.»
+ برو بیرون و اون آدامو رو حذف کنید ، هرطور که صلاحه.
در بسته شد .
_همه فکر میکنن کنار کشیدم ، ولی من هنوز اینجام ، درست کنار تو .
یوری مکث کرد .چیزی درونش لرزید .
نه از حرف تهیونگ ، از شدت این حجم از صداقت .
+ امشب قراره برگردی خونه ، زن عمو هم هممون رو خونتون دعوت کرده ، به خاطر برگشت تو.
تهیونگ گفت : یعنی دیگه برای همیشه از اینجا میرم.
+ آره ولی شاید یه روزی .... برگردی .
_اگه بدونم منتظری ، هر روز برمی گردم .
+ لازم نکرده .
تهیونگ بلند شد ، رفت سمت در . ولی قبل از اینکه از اینکه خارج بشه ، برگشت ، یه قدم نزدیک تر شد .....تهیونگ خم شد ، آروم ، با مکث و لب هاش رو گذاشت روی پیشونی یوری . و از روی احترام اون رو بوسید .
یوری خشکش زد ولی عقب نکشید . تهیونگ گفت : این یکی ... مجاز بود .
یوری یه لبخند مصنوعی زد .
+ از روی تشکر و احترام آره .
کارهایی که تهیونگ انجام میداد ، یوری رو گیج کرده بود .
هیچ پسری تا حالا بهش نزدیک نشده بود یا حداقل جرات نمی کرد ، ولی حالا تهیونگ داره کاری میکنه که هیچ کس نکرده بود .
حتی تنها دوست پسری که توی زندگی ش داشت ، اون فقط دستش رو گرفته بود .
ولی یوری امید وار بود که اینها همه یه سوءتفاهم توی مغزش باشه .
اما خدا میدونست ....
یوری از لحظه ای صدای قدم های تهیونگ رو شنید ، حس کرد درونش از خشم داره منفجر میشه .
از اینکه دوباره کسی بدون اجازه وارد حریمش شده . از اینکه تهیونگ با اون لبخند های بی موقع و نگاه های پر ادعا ، فکر می کرد می تونه هر لحظه بهش نزدیک بشه .
تفنگ رو برداشت .
برای هشدار اینکه ، یوری کسی نیست که بشه به راحتی بهش نزدیک شدولی تهیونگ وارد شده ، بی اجازه .
+ یه قدم دیگه برداری شلیک میکنم .
صدای یوری خشک بود ، بی لرزش ، مثل لبه ی تیغ . اون از این میترسید که یه روز ، تهیونگ بیشتر بخواد به اون نزدیک بشه و گاردش رو پایین بیاره ، پس الان اخطاری بود که تهیونگ دیگه عقب بکشه .
یوری شلیک کرد .
گلوله به دیوار خورد ، درست کنار تهیونگ .
صدای برخوردش مثل شکستن چیزی درون خودش بود .
تفنگ رو پرت کرد گوشه اتاق . تهیونگ جلو رفت ، خواست دستش رو بگیره . ولی یوری عقب کشید .
نه از ترس ، از نیاز به فاصله .
[ نه نذار مهربونی ت گولم بزنه . ]
تهیونگ فقط نشست کنارش .
بدون حرف ، بدون لمس .
فقط حضور . بعد از چند دقیقه یوری بلند شد ، نفس عمیقی کشید .
+ بیا ، باید زخم هات رو بررسی کنم.
تهیونگ با تعجب گفت : الان ؟ بعد از اون همه........
+ فقط برو بالا بشین نمی خوام بحث کنم .
تهیونگ رفت بالا ، تو اتاق نشست . یوری شروع کرد به باز کردن باند ها ، دست هاش آروم بودن ولی نگاهش هنوز سرد بود .
+ زخم هات دارن خوب میشن ، فقط یکم پماد لازمه .
در اتاق باز شد .یکی از بادیگارد ها وارد شد ، با چهره ای جدی .
« ببخشید ارباب ، یه خبر دارم ، یه رقیب جدید پیدا شده ، اسمش آدامو آنتونیو ئه ، یه مافیای رده بالای ایتالیایی.»
یوری برگشت و یکم اخم کرد .
+ قبلی چی شد ؟
« کیم تهیونگ ؟ فکر کنم کنار کشیده.»
تهیونگ آروم گفت :
_نه ، هنوز کنار نکشیدم .
بادیگارد جا خورد .« متاسفم .......نمی دونستم.»
+ برو بیرون و اون آدامو رو حذف کنید ، هرطور که صلاحه.
در بسته شد .
_همه فکر میکنن کنار کشیدم ، ولی من هنوز اینجام ، درست کنار تو .
یوری مکث کرد .چیزی درونش لرزید .
نه از حرف تهیونگ ، از شدت این حجم از صداقت .
+ امشب قراره برگردی خونه ، زن عمو هم هممون رو خونتون دعوت کرده ، به خاطر برگشت تو.
تهیونگ گفت : یعنی دیگه برای همیشه از اینجا میرم.
+ آره ولی شاید یه روزی .... برگردی .
_اگه بدونم منتظری ، هر روز برمی گردم .
+ لازم نکرده .
تهیونگ بلند شد ، رفت سمت در . ولی قبل از اینکه از اینکه خارج بشه ، برگشت ، یه قدم نزدیک تر شد .....تهیونگ خم شد ، آروم ، با مکث و لب هاش رو گذاشت روی پیشونی یوری . و از روی احترام اون رو بوسید .
یوری خشکش زد ولی عقب نکشید . تهیونگ گفت : این یکی ... مجاز بود .
یوری یه لبخند مصنوعی زد .
+ از روی تشکر و احترام آره .
کارهایی که تهیونگ انجام میداد ، یوری رو گیج کرده بود .
هیچ پسری تا حالا بهش نزدیک نشده بود یا حداقل جرات نمی کرد ، ولی حالا تهیونگ داره کاری میکنه که هیچ کس نکرده بود .
حتی تنها دوست پسری که توی زندگی ش داشت ، اون فقط دستش رو گرفته بود .
ولی یوری امید وار بود که اینها همه یه سوءتفاهم توی مغزش باشه .
اما خدا میدونست ....
- ۱.۴k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط