پارت : ۲۰
کیم یوری 27دسامبر 2024، ساعت 15:31
هوا هنوز سرد بود .
زمستون ، با اون نفس های یخ زده ش ، خودش رو روی شیشه های عمارت انداخته بود .
یوری مثل همیشه با دقت لباس پوشید ، سویشرت مشکی ، شلوار جذب ، پوتین های ارتشی و پالتوی بلند و تیره ای که مثل سایه ای سنگین روی شونه هاش افتاده بود.
تهیونگ بی خبر از همه چی ، با لبخند گفت :
-بیب ، آماده ای ؟
یوری فقط گفت آره . وقتی از اتاق بیرون ، نگاهش به تهیونگ افتاد . لباس هاش هنوز پاره بودن ، یادگار شکنجه هایی که خودش دستورش رو داده بود .
ولی حالا ، اون تصویر بیشتر شبیه یه زخم بود تا یه پیروزی .
یوری رفت یه دست لباس مشکی براش آورد .
پیراهن ، شلوار ، ساده ، ولی شیک.
+ بپوششون .
تهیونگ لباس هارو گرفت ولی مکث کرد .
_اینا رو از کجا آوردی ؟
یوری گفت : مهم نیست فقط بپوش.
تهیونگ اخم کرد .
_مال یکی دیگهن ؟
یوری نفس رو آهسته بیرون داد .
+ نه ، برای خودت خریدم ، فقط نمی خواستم بگم چون فکر کردم شاید راحت نباشی . تهیونگ ساکت شد .
چند ثانیه بعد گفت :
_متاسفم که شک کردم .
یوری شانه ای بالا انداخت .
+ مهم نیست ، حالا برو بپوششون .
تهیونگ رفت و وقتی برگشت ، لباس ها دقیقا اندازه ش بودن.
لباس ها بهش می اومدن ، ولی یه چیزی توی نگاه یوری لرزید .
+ فقط یه پالتو کم داری .
رفت باال ، یه پالتوی مشکی آورد .
هم رنگ مال خودش .
هم مدل .
تهیونگ نگاهش کرد و لبخند زد .
_اینم برای من خریدی ؟
+ نه .ست بود ، تکی نمی فروختن .
تهیونگ پالتو رو پوشید و یوری برای چند ثانیه ، نتونست نگاهش رو ازش برداره .
قلبش یه لحظه سرد شد . نه از ترس از چیزی شبیه دل لرزه و رعد.
_بیب ، چرا صورتت سرخ شده .
+ گرمه پالتو پوشیدم.
تهیونگ خندید .
_آها که اینطور.
سوار ماشین شدن . بوگاتی سیاه ، مثل سایه ای حرکت می کرد .
یوری نشست پشت فرمون .
_بلدی برونی ؟
+ اگه بلد نبودم این همه ماشین نمی خریدم.
تهیونگ فقط خندید و رفتن .
____________________
مرکزخرید27دسامبر 2022، ساعت 16:40
پاساژ ، پر از نور و آدم.
ولی یوری و تهیونگ ، با لباس های مشکی ، مثل دو نقطه ی سیاه وسط روشنایی بودن.
همه نگاهشون می کردن . نه از روی کنجکاوی ، از روی کشش.
یوری یه سارافون مشکی خرید ، چند لباس باز ، برای مهمونی ای که قرار بود با دوستاش بره ، تهیونگ یه کت شلوار ساده ، یه پالتو خرید .
وقتی با هم قدم میزدن ، یوری حس کرد چیزی توی فضا سنگین شده.
نه از نگاه مردم ، از نگاه تهیونگ.
____________________________________
نمی دونم واقعا که یوری کی میخواد احساستش رو گردن بگیره
هوا هنوز سرد بود .
زمستون ، با اون نفس های یخ زده ش ، خودش رو روی شیشه های عمارت انداخته بود .
یوری مثل همیشه با دقت لباس پوشید ، سویشرت مشکی ، شلوار جذب ، پوتین های ارتشی و پالتوی بلند و تیره ای که مثل سایه ای سنگین روی شونه هاش افتاده بود.
تهیونگ بی خبر از همه چی ، با لبخند گفت :
-بیب ، آماده ای ؟
یوری فقط گفت آره . وقتی از اتاق بیرون ، نگاهش به تهیونگ افتاد . لباس هاش هنوز پاره بودن ، یادگار شکنجه هایی که خودش دستورش رو داده بود .
ولی حالا ، اون تصویر بیشتر شبیه یه زخم بود تا یه پیروزی .
یوری رفت یه دست لباس مشکی براش آورد .
پیراهن ، شلوار ، ساده ، ولی شیک.
+ بپوششون .
تهیونگ لباس هارو گرفت ولی مکث کرد .
_اینا رو از کجا آوردی ؟
یوری گفت : مهم نیست فقط بپوش.
تهیونگ اخم کرد .
_مال یکی دیگهن ؟
یوری نفس رو آهسته بیرون داد .
+ نه ، برای خودت خریدم ، فقط نمی خواستم بگم چون فکر کردم شاید راحت نباشی . تهیونگ ساکت شد .
چند ثانیه بعد گفت :
_متاسفم که شک کردم .
یوری شانه ای بالا انداخت .
+ مهم نیست ، حالا برو بپوششون .
تهیونگ رفت و وقتی برگشت ، لباس ها دقیقا اندازه ش بودن.
لباس ها بهش می اومدن ، ولی یه چیزی توی نگاه یوری لرزید .
+ فقط یه پالتو کم داری .
رفت باال ، یه پالتوی مشکی آورد .
هم رنگ مال خودش .
هم مدل .
تهیونگ نگاهش کرد و لبخند زد .
_اینم برای من خریدی ؟
+ نه .ست بود ، تکی نمی فروختن .
تهیونگ پالتو رو پوشید و یوری برای چند ثانیه ، نتونست نگاهش رو ازش برداره .
قلبش یه لحظه سرد شد . نه از ترس از چیزی شبیه دل لرزه و رعد.
_بیب ، چرا صورتت سرخ شده .
+ گرمه پالتو پوشیدم.
تهیونگ خندید .
_آها که اینطور.
سوار ماشین شدن . بوگاتی سیاه ، مثل سایه ای حرکت می کرد .
یوری نشست پشت فرمون .
_بلدی برونی ؟
+ اگه بلد نبودم این همه ماشین نمی خریدم.
تهیونگ فقط خندید و رفتن .
____________________
مرکزخرید27دسامبر 2022، ساعت 16:40
پاساژ ، پر از نور و آدم.
ولی یوری و تهیونگ ، با لباس های مشکی ، مثل دو نقطه ی سیاه وسط روشنایی بودن.
همه نگاهشون می کردن . نه از روی کنجکاوی ، از روی کشش.
یوری یه سارافون مشکی خرید ، چند لباس باز ، برای مهمونی ای که قرار بود با دوستاش بره ، تهیونگ یه کت شلوار ساده ، یه پالتو خرید .
وقتی با هم قدم میزدن ، یوری حس کرد چیزی توی فضا سنگین شده.
نه از نگاه مردم ، از نگاه تهیونگ.
____________________________________
نمی دونم واقعا که یوری کی میخواد احساستش رو گردن بگیره
- ۱.۰k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط