یه داستان شنیدم از یه دختر ۱۸ ساله که می گفت :
یه داستان شنیدم از یه دختر ۱۸ ساله که میگفت :
مادرش تعریف میرد میگفت پرستار بهم گفت وقتی به دنیا آمدی اولش گریه نکردی صدات در نیومد پرستار نشونگونت گرفت دید صدات در نمیاد بعد پنج دقیقه میفهم نفس نمیکشیده بعد ۱۵ رو تو اتاق اکسیژن به این دنیاد میاد میگفت من حس میکنم خدا میخواسته ببینه من چقدر درد هارو میتونم تحمل کنم چقدر سختی ها رو ولی میگفت نمیدونم چرا انتخاب کردم تو ی این دنیا باشم گفت من تا حالا پیش مادرم گریه نگردم حتا وقتی منو دعوا میکرد وقتایی که بابا م میزدم چون کار اشتباهی کرده بودم گفت من تنهایی گریه کردم تنهایی درد کشیدم و تنهایی خالی شدم .من از اون وقت فهمیدم من معنی درد رو نمیدونم چون اون دختر از من بیشتر درد کشید .🍂💔🌚
مادرش تعریف میرد میگفت پرستار بهم گفت وقتی به دنیا آمدی اولش گریه نکردی صدات در نیومد پرستار نشونگونت گرفت دید صدات در نمیاد بعد پنج دقیقه میفهم نفس نمیکشیده بعد ۱۵ رو تو اتاق اکسیژن به این دنیاد میاد میگفت من حس میکنم خدا میخواسته ببینه من چقدر درد هارو میتونم تحمل کنم چقدر سختی ها رو ولی میگفت نمیدونم چرا انتخاب کردم تو ی این دنیا باشم گفت من تا حالا پیش مادرم گریه نگردم حتا وقتی منو دعوا میکرد وقتایی که بابا م میزدم چون کار اشتباهی کرده بودم گفت من تنهایی گریه کردم تنهایی درد کشیدم و تنهایی خالی شدم .من از اون وقت فهمیدم من معنی درد رو نمیدونم چون اون دختر از من بیشتر درد کشید .🍂💔🌚
۱۶.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.