Badandgoodlife

#Bad_and_good_life
part ②⑦
√نزدیک یک ماه یشه یونا رو ندیدم

√اصن انگار اب شده رفت تو زمین

√امروز جنگکوک یه جلسه خیلی مهم داشت ولی انقدر حالم بد بود ک نمیتونستم از جام پاشم

√زنگ زدم به جنگکوک

√الو

-اینو هیونگ(اینو=سلام، هیونگ=برادر بزرگتر)

√چطوری؟

-خوبم تو چی؟

√نه اصلا

-چیشده

√یونا....

-یونا چی؟؟؟ یونا چیشده؟ حالش بد شده؟ چیشدهه

√فرار کرده

-چرا؟؟ فرار برای چی

√فهمید ک یه مافیام....

-چیییی؟؟؟ از کجا؟؟

√نمیدونم.. هیچی نیمدونم

-الان باید اینا رو به من بگییی

-تا نیم ساعت دیگه اونجام

√میخوای بیایی چیکار کنی

-تو کاریت نباشه به اندازه کافی عصبانیم کردی

-نمیفهمم مثل رفیقتم باید الان خبر داره بشم

[بعد از گفتن این حرفش قطع کرد]

"فلش بک نیم ساعت بعد خونه تهیونگ"

-تهیونگ شییی کجایییی

√داد نزن اینجام

-حالت خوبه؟؟

√میبینی که

-برات پیداش میکنم

√جدییی؟؟ میتونییی؟؟

-یااااا منو دست کم گرفتی

-یادت رفت من کی هستممم ابلح

√ببخشید قربان

-پاشو خودت جمع جور کن بیا بریم کار داریم

-خودم شخصن میرم دنبالش

√الان میرم اماده شمممم(خر ذوق شد بچم)
دیدگاه ها (۴)

#Bad_and_good_life part ②⑧"فلش بک به چند روز بعد داخل شرکت ج...

کیوتام حالم خوب نیستشماها هم حمایت نمیکنن شرطا رو نمیرسونینم...

#Bad_and_good_life part ②⑥"فلش بک به دو روز بعد از دید یونا"...

#Bad_and_good_life part ②⑤√هه من و اینجوری شناختی؟ ~نه چون م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط