Bad and good life
#Bad_and_good_life
part ②⑤
√هه من و اینجوری شناختی؟
~نه چون من اصلا تو رو نشناخت من اصن نمیدکنم دارم با کی حرف میزنم یه مافیا یه قاتل
~حتما اگه ادامه بدم منم مثل اب خوردن میکشی
√یونا من همون تهیونگم همون تهیونگی که جونش به جونت وصل من هیچ وقت باهات اینکار و نمیکنم
√اگه قرار بود بهت اسیب بزنم خیلی وقت پیش اینکار و میکردم
~دروغه همشون دروغه دلم نمیخواد ببینمت
√یونا لطفا تمومش کن
~نمیکنم
~میخوام از اینجا برم
√مگر اینکه از جنازی من رد شی بزارم بری
~نمیتونی جلوم بگیری
√حالا میبینی ک میتونم
[گوشی تهیونگ زنگ خورد به یونا گفت همینجا میبینی تا برگردم]
~یونا هم از فرصت استفاده کرد وقتی تهیونگ رفت داخل دفتر کارش سریع از خونه زد بیرون با تمام وجودش از خونه دور شد
~یونا رفت به یه هتل برای مدتی اونجا موند
[فلش بک به زمانی ک یونا از خونه فرار کرد از دید تهیونگ]
√از اتاق اومد بیرون دیدم یونا نیست کل خونه رو گشتم نبود
√یه لحظه حس کردم کل دنیام نابود شده
√قلب درد شدیدی گرفتم بزور نفس میکشیدم انگار همه چیز داشت رو سرم خراب میشد
√سخته... دوریش برام زیادی سخته بهش وابسته شدم نمیکشم
√سریع به زیر دستام گفتم برن دنبالش برگردن باید پیداش میکردم اینجوری نمیتونم زندگی کنم
√کل شهر و زیر کردم هیچ جا به ذهنم نمیرسید عصبی بود خون به مغزم نمیرسید
√فقط دلم میخواست بغلش کنم اروم بشم
√با اون دستای کوشولوش سرم و نوازش کنه ارومم کنه
√چرا باید ترکم میکرد
√یعنی دوست دارما به این سادگی تموم شد
√مگه نمیگفت بدون من نمیتونه نفس بکش پس الان چرا ولم کرد
√همه اینا تو سرم میپیچید حالم خیلی بد بود
√تا به حال همچین حسی نداشتم نمیتونستم رو پاهام بمونم
part ②⑤
√هه من و اینجوری شناختی؟
~نه چون من اصلا تو رو نشناخت من اصن نمیدکنم دارم با کی حرف میزنم یه مافیا یه قاتل
~حتما اگه ادامه بدم منم مثل اب خوردن میکشی
√یونا من همون تهیونگم همون تهیونگی که جونش به جونت وصل من هیچ وقت باهات اینکار و نمیکنم
√اگه قرار بود بهت اسیب بزنم خیلی وقت پیش اینکار و میکردم
~دروغه همشون دروغه دلم نمیخواد ببینمت
√یونا لطفا تمومش کن
~نمیکنم
~میخوام از اینجا برم
√مگر اینکه از جنازی من رد شی بزارم بری
~نمیتونی جلوم بگیری
√حالا میبینی ک میتونم
[گوشی تهیونگ زنگ خورد به یونا گفت همینجا میبینی تا برگردم]
~یونا هم از فرصت استفاده کرد وقتی تهیونگ رفت داخل دفتر کارش سریع از خونه زد بیرون با تمام وجودش از خونه دور شد
~یونا رفت به یه هتل برای مدتی اونجا موند
[فلش بک به زمانی ک یونا از خونه فرار کرد از دید تهیونگ]
√از اتاق اومد بیرون دیدم یونا نیست کل خونه رو گشتم نبود
√یه لحظه حس کردم کل دنیام نابود شده
√قلب درد شدیدی گرفتم بزور نفس میکشیدم انگار همه چیز داشت رو سرم خراب میشد
√سخته... دوریش برام زیادی سخته بهش وابسته شدم نمیکشم
√سریع به زیر دستام گفتم برن دنبالش برگردن باید پیداش میکردم اینجوری نمیتونم زندگی کنم
√کل شهر و زیر کردم هیچ جا به ذهنم نمیرسید عصبی بود خون به مغزم نمیرسید
√فقط دلم میخواست بغلش کنم اروم بشم
√با اون دستای کوشولوش سرم و نوازش کنه ارومم کنه
√چرا باید ترکم میکرد
√یعنی دوست دارما به این سادگی تموم شد
√مگه نمیگفت بدون من نمیتونه نفس بکش پس الان چرا ولم کرد
√همه اینا تو سرم میپیچید حالم خیلی بد بود
√تا به حال همچین حسی نداشتم نمیتونستم رو پاهام بمونم
۳.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.