Bad and good life
#Bad_and_good_life
part ②⑥
"فلش بک به دو روز بعد از دید یونا"
~امروز یه حس خیلی عجیبی داشتم انگار قرار بود یه اتفاقی بی افته
~داشتم با گوشیم ور میرفتم ک تلفن هتل زنگ خورد
~رفتم جواب دادم
~بله
...: خانم پارک یه اقایی به نام کیم تهیونگ اومدن گفتن ک همسرتون هستن گفتن کلید اتاقتون بدم ولی نخواستم اینکار و کنم ولی مجبور شدم بدم خیلی عصبانی هستن
~شت چرا کلید و بهش دادینننن
[یونا سریع قطع کرد و زود کیف شو برداشت از اتاق اوند بیرون ک با سمت راستش بادیگارد های تهیونگ و دیدی سریع از سمت چپ رفت تا از در پشتی خروجی فرار کن
ولی بادیگارد دیده بودنش دنبالش راه افتادن
حالا یونا بدو بادیگارد بدو 😂]
~با تمام قدرتم میدویدم نمیدوستم دارم کجا میرم فقط به راه با سرعت ادامه میداد
~یه در دیدم ک نوشت بود خروجی اظطراری به سمتش با تمام قدرتم رفت
~پله های خروجی با عجله رفتم پایین چند بار نزدیک بود بی افتم
~رسیدم پارکینگ ک با عربده تهیونگ ک از پشت سرم می اومد سکته رو رد کردم
~پاهامو حس نمیکردم فقط میدویدم رسیدم به بیرون پارکینگ سریع سوار یه تاکسی شدم
~وقتی سوار تاکسی شدم یه نفس راحتی کشیدم
~بعد از دور شدن از هتل از ماشین پیداه شدم
~حالا هیچ جا برای رفتن نداشتم هر جا میرفتم تهیونگ پیدام میکردم
~داشتم همینجوری راه میرفتم ک یه شماره ناشناس زنگ زد
(ناشنس: ن. ش)
ن. ش: الو
~الو بفرمایین
ن. ش: خوبی
~شما؟
ن. ش: هه دیگه بهترین دوستتم یادت نمیاد
~ا. ت؟
(ا. ت علامتش+)
+اده خودمم دیونه
~عررررر ا. تتتتت
~ا. ت خودت... از شدت ذوق نفهمیدیم پام گیر کرد خوردم به میز یه دست فروش
~ا. ت بهم گفت ک میخواد ببینمتم منم ک جایی رو نداشتم سریع قبول کردم
~دلم خیلی براش تنگ شده بود
"فلش بک به زمان حال داخل کافه"
~این بود زندگی من
+وایسا بینم یعنی اون الان دنبالتهههه؟؟
~اره
+میخوای چیکار کنی؟؟؟
~نمیدونم هیچی نمیدونم
~میگم میشه برای چند وقت بیام خونتون؟؟
+ارهه چرا که نه حتما
~عاشقتممم
+خیل خب بریم خونه
ادامه دارد...
part ②⑥
"فلش بک به دو روز بعد از دید یونا"
~امروز یه حس خیلی عجیبی داشتم انگار قرار بود یه اتفاقی بی افته
~داشتم با گوشیم ور میرفتم ک تلفن هتل زنگ خورد
~رفتم جواب دادم
~بله
...: خانم پارک یه اقایی به نام کیم تهیونگ اومدن گفتن ک همسرتون هستن گفتن کلید اتاقتون بدم ولی نخواستم اینکار و کنم ولی مجبور شدم بدم خیلی عصبانی هستن
~شت چرا کلید و بهش دادینننن
[یونا سریع قطع کرد و زود کیف شو برداشت از اتاق اوند بیرون ک با سمت راستش بادیگارد های تهیونگ و دیدی سریع از سمت چپ رفت تا از در پشتی خروجی فرار کن
ولی بادیگارد دیده بودنش دنبالش راه افتادن
حالا یونا بدو بادیگارد بدو 😂]
~با تمام قدرتم میدویدم نمیدوستم دارم کجا میرم فقط به راه با سرعت ادامه میداد
~یه در دیدم ک نوشت بود خروجی اظطراری به سمتش با تمام قدرتم رفت
~پله های خروجی با عجله رفتم پایین چند بار نزدیک بود بی افتم
~رسیدم پارکینگ ک با عربده تهیونگ ک از پشت سرم می اومد سکته رو رد کردم
~پاهامو حس نمیکردم فقط میدویدم رسیدم به بیرون پارکینگ سریع سوار یه تاکسی شدم
~وقتی سوار تاکسی شدم یه نفس راحتی کشیدم
~بعد از دور شدن از هتل از ماشین پیداه شدم
~حالا هیچ جا برای رفتن نداشتم هر جا میرفتم تهیونگ پیدام میکردم
~داشتم همینجوری راه میرفتم ک یه شماره ناشناس زنگ زد
(ناشنس: ن. ش)
ن. ش: الو
~الو بفرمایین
ن. ش: خوبی
~شما؟
ن. ش: هه دیگه بهترین دوستتم یادت نمیاد
~ا. ت؟
(ا. ت علامتش+)
+اده خودمم دیونه
~عررررر ا. تتتتت
~ا. ت خودت... از شدت ذوق نفهمیدیم پام گیر کرد خوردم به میز یه دست فروش
~ا. ت بهم گفت ک میخواد ببینمتم منم ک جایی رو نداشتم سریع قبول کردم
~دلم خیلی براش تنگ شده بود
"فلش بک به زمان حال داخل کافه"
~این بود زندگی من
+وایسا بینم یعنی اون الان دنبالتهههه؟؟
~اره
+میخوای چیکار کنی؟؟؟
~نمیدونم هیچی نمیدونم
~میگم میشه برای چند وقت بیام خونتون؟؟
+ارهه چرا که نه حتما
~عاشقتممم
+خیل خب بریم خونه
ادامه دارد...
۴.۳k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.