سرنوشت
سرنوشت "
p,10 .
.
.
رفتم ی دامن و کراپ برداشتم و رفتم توی پرو........
لباسارو پوشیدم و رفتم جلوی جونگ کوک ...
.
ا/ت : چطور شدم ؟
.
ته : واییی چقد بهت میادد
.
جیمین : ارهه خیلی هات شدیاا ( خنده )
.
کوک : خیلی کوتاهه
.
ا/ت : 😐
.
همیشه همینجوریه ... باید ی جا بشینه و به لباسام گیر بده ..
رفتم و ی تیشرت لش بدون شلوار بود پوشیدم ...
.
ا/ت : خوبه ؟
.
کوک : اصلاا
.
رفتم یک دور دیگه تو مغازه زدم که ی ست لباس خیلی چشممو گرفت ...
ی بافت قهوه ای با دامنش ....
.
ا/ت : وای اینو خودم خیلی دوسش دارم خوبهه؟
.
جیمین : واو
.
ته : واقعا خوشگل شدیی
.
کوک : اممم کوتاهه ولی ...
.
ا/ت : ولیی...؟
.
کوک : بهت میاد همینو بردار
.
خیلی ذوق کردم چون لباسم جز تک لباسای پاساژ بود و خیلی خوب تو تنم میخوند ....
.
بعد از حساب کردن لباس بنده به شدت گرسنه شده بودم ..
.
ا/ت : بانییی کوچولووو
.
کوک : باز چیشده ( خنده)
.
ا/ت : این بشر به شدت گرسنه هستت( کیوت)
.
ته : آره منم گشنمهه
.
جییمین : منمم
.
کوک : کیوت( اروم ) باشه بریم ی چیزی بخوریم ..
.
رفتیم توی کافه ی تو پاساژ سر میز نشستیم .... سفارشامونو دادیم و منتظر نشستیم ...... کوک سوشرتشو دراورد که یهو چشمم به زخم روی بازو دست کوک رو دیدم ... چجوری دیشب متوجه نشده بودم...
.
ا/ت : جونگ کوکا( تعجب )
.
کوک : جان ؟ چیشده ا/ت ؟
.
دستشو میگیره و استین تیشرتشو میده بالا .... خراش خوردگی زیاد عمیقی نبود ولی خب ...
.
ا/ت : این چیهه ها( عصبی و ناراحت )
.
کوک : ......
.
.
ببخشید میدونم خیلی دیر دیر پارت میزارم 🥺💗💗
p,10 .
.
.
رفتم ی دامن و کراپ برداشتم و رفتم توی پرو........
لباسارو پوشیدم و رفتم جلوی جونگ کوک ...
.
ا/ت : چطور شدم ؟
.
ته : واییی چقد بهت میادد
.
جیمین : ارهه خیلی هات شدیاا ( خنده )
.
کوک : خیلی کوتاهه
.
ا/ت : 😐
.
همیشه همینجوریه ... باید ی جا بشینه و به لباسام گیر بده ..
رفتم و ی تیشرت لش بدون شلوار بود پوشیدم ...
.
ا/ت : خوبه ؟
.
کوک : اصلاا
.
رفتم یک دور دیگه تو مغازه زدم که ی ست لباس خیلی چشممو گرفت ...
ی بافت قهوه ای با دامنش ....
.
ا/ت : وای اینو خودم خیلی دوسش دارم خوبهه؟
.
جیمین : واو
.
ته : واقعا خوشگل شدیی
.
کوک : اممم کوتاهه ولی ...
.
ا/ت : ولیی...؟
.
کوک : بهت میاد همینو بردار
.
خیلی ذوق کردم چون لباسم جز تک لباسای پاساژ بود و خیلی خوب تو تنم میخوند ....
.
بعد از حساب کردن لباس بنده به شدت گرسنه شده بودم ..
.
ا/ت : بانییی کوچولووو
.
کوک : باز چیشده ( خنده)
.
ا/ت : این بشر به شدت گرسنه هستت( کیوت)
.
ته : آره منم گشنمهه
.
جییمین : منمم
.
کوک : کیوت( اروم ) باشه بریم ی چیزی بخوریم ..
.
رفتیم توی کافه ی تو پاساژ سر میز نشستیم .... سفارشامونو دادیم و منتظر نشستیم ...... کوک سوشرتشو دراورد که یهو چشمم به زخم روی بازو دست کوک رو دیدم ... چجوری دیشب متوجه نشده بودم...
.
ا/ت : جونگ کوکا( تعجب )
.
کوک : جان ؟ چیشده ا/ت ؟
.
دستشو میگیره و استین تیشرتشو میده بالا .... خراش خوردگی زیاد عمیقی نبود ولی خب ...
.
ا/ت : این چیهه ها( عصبی و ناراحت )
.
کوک : ......
.
.
ببخشید میدونم خیلی دیر دیر پارت میزارم 🥺💗💗
- ۱۵.۷k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط