خب اینجا هر پستی که دلم بخاد میزارم هرچیم دلم بخاد میگم :
خب اینجا هر پستی که دلم بخاد میزارم هرچیم دلم بخاد میگم :/
این عکس مربوط به دیشبه ، دیشب من و دخترخالم مهلا ( @mahlaexol ) بعد از چند ماه و عندی با تلاش های بسیار و #نقشه_های_آبکی و #دست_سرنوشت تونستیم یه شبو جور کنیم تا پیش هم باشیم و کرم بریزیم 😂 👌 از اونجایی که مامان و باباهامون اجازه نمیدن ما شبا پیش هم بخابیم ما مجبوریم طبق نقشه ، قرار ملاقات رو خونه مادرجان بزاریم ، خب باید بگم این مادرجان کیه ، مادرجان کسیه که یکم مسنه ، صبح ها ساعت ۶ از خواب بیدار میشه ، بهت اجازه نمیده دست به موبایلت بزنی چون از موبایل متنفره و خیلی بهت گیر میده :| 💫
خب از اونجایی که ما اونقد بدبختیم که نمیتونیم خونه هم همدیگرو ببینیم باید تمام این سختیارو به جون بخریم و خونه مادرجان همو بینیم راستش من با کلی تلاش مامانمو راضی کردم که اجازه بده شبو خونه مادرجان بخابم و اصلا بهش نگفتم مهلام اونجاس مهلام از باباش اجازه گرفت که شبو خونه مادرجان بخابه و اصلا نگفت منم اونجام اما درآخرین لحظات بابای مهلا گفت که میخاد بیاد خونه مادرجان :| و در این صورت اگه باباش میفهمید منم اونجام قطعا اجازه نمیداد مهلا اونجا بخوابه -_____- خلاصه از اونورم خالم گفت که میخواد بره خونه مادرجان و اصن خرتو خری شد ، من با خالم رفتم خونه مادرجان و مهلا با مامان و باباش
بعدش که رسیدیم خوشبختانه بابای مهلا ساعت ۹ تصمیم گرفت بره دنبال مطهره ( مطهره آبجیه معلاس و چون امسال کنکور داره تا ساعت ۹ شب مدرسس ) و اونا رفتن و نفهمیدن منم شب اونجام 😈 😈 😈
خلاصه نقشه ما با موفقیت پیش رفت و ما بعد از خریدن خوراکی و خوردن شام که با کلی مصیبت و غر زدنه مادرجان همراه بود تصمیم گرفتیم بریم توی پذیرایی رختخواب پهن کنیم ... راستی اینو بگم که خونه مادرجان خیلی بزرگه و پذیراییش کاملا جدا از هاله و بعد از یه راهرو یه دره که اون پذیراییه و هیچ کس نمیتونه توی پذیرایی مزاحم خلوتت شه ، داستان از اون جا شروع شد که ما تصمیم گرفتیم فیلم ترسناک دانلود کنیم و ساعت ۳ صبح نگاش کنیم :||| 👌 فیلم درمورد کسایی بود که یه موجودی شبیه به جن رو ساعت ۱۲ شب احضار میکردن و باید توی دایره ای که دور خودشون کشیدن میموندن تا اون جن نتونه بهشون آسیب بزنه ولی یه جا موجود یه سطل آب چپه کرد سمت اون دایره و رنگ دایره پاک شد و یکی از دخترارو کشت ، یه جاعم پسره فرار کرد از خونه بیرون و توی برفا موجوده پرید روش و اون پسره پودر شد فق خون ازش موند 😨 خلاصه فیلمه خوبی بود ماعم کلی ترسیدیم و بهم قول دادیم از محدوده رختخواب اونورتر نریم 👌 😂 صبحشم ساعت ۷ تا ۹ و نیم خوابیدیم و بعد از صبحانه نزدیک بود گاییده شیم چون بابای مهلا اومد خونه مادرجان و نزدیک بود نقشمون لو بره 😂 😂 😂 😂
#این_بود_داستان_ما 💜 😂 👌
این عکس مربوط به دیشبه ، دیشب من و دخترخالم مهلا ( @mahlaexol ) بعد از چند ماه و عندی با تلاش های بسیار و #نقشه_های_آبکی و #دست_سرنوشت تونستیم یه شبو جور کنیم تا پیش هم باشیم و کرم بریزیم 😂 👌 از اونجایی که مامان و باباهامون اجازه نمیدن ما شبا پیش هم بخابیم ما مجبوریم طبق نقشه ، قرار ملاقات رو خونه مادرجان بزاریم ، خب باید بگم این مادرجان کیه ، مادرجان کسیه که یکم مسنه ، صبح ها ساعت ۶ از خواب بیدار میشه ، بهت اجازه نمیده دست به موبایلت بزنی چون از موبایل متنفره و خیلی بهت گیر میده :| 💫
خب از اونجایی که ما اونقد بدبختیم که نمیتونیم خونه هم همدیگرو ببینیم باید تمام این سختیارو به جون بخریم و خونه مادرجان همو بینیم راستش من با کلی تلاش مامانمو راضی کردم که اجازه بده شبو خونه مادرجان بخابم و اصلا بهش نگفتم مهلام اونجاس مهلام از باباش اجازه گرفت که شبو خونه مادرجان بخابه و اصلا نگفت منم اونجام اما درآخرین لحظات بابای مهلا گفت که میخاد بیاد خونه مادرجان :| و در این صورت اگه باباش میفهمید منم اونجام قطعا اجازه نمیداد مهلا اونجا بخوابه -_____- خلاصه از اونورم خالم گفت که میخواد بره خونه مادرجان و اصن خرتو خری شد ، من با خالم رفتم خونه مادرجان و مهلا با مامان و باباش
بعدش که رسیدیم خوشبختانه بابای مهلا ساعت ۹ تصمیم گرفت بره دنبال مطهره ( مطهره آبجیه معلاس و چون امسال کنکور داره تا ساعت ۹ شب مدرسس ) و اونا رفتن و نفهمیدن منم شب اونجام 😈 😈 😈
خلاصه نقشه ما با موفقیت پیش رفت و ما بعد از خریدن خوراکی و خوردن شام که با کلی مصیبت و غر زدنه مادرجان همراه بود تصمیم گرفتیم بریم توی پذیرایی رختخواب پهن کنیم ... راستی اینو بگم که خونه مادرجان خیلی بزرگه و پذیراییش کاملا جدا از هاله و بعد از یه راهرو یه دره که اون پذیراییه و هیچ کس نمیتونه توی پذیرایی مزاحم خلوتت شه ، داستان از اون جا شروع شد که ما تصمیم گرفتیم فیلم ترسناک دانلود کنیم و ساعت ۳ صبح نگاش کنیم :||| 👌 فیلم درمورد کسایی بود که یه موجودی شبیه به جن رو ساعت ۱۲ شب احضار میکردن و باید توی دایره ای که دور خودشون کشیدن میموندن تا اون جن نتونه بهشون آسیب بزنه ولی یه جا موجود یه سطل آب چپه کرد سمت اون دایره و رنگ دایره پاک شد و یکی از دخترارو کشت ، یه جاعم پسره فرار کرد از خونه بیرون و توی برفا موجوده پرید روش و اون پسره پودر شد فق خون ازش موند 😨 خلاصه فیلمه خوبی بود ماعم کلی ترسیدیم و بهم قول دادیم از محدوده رختخواب اونورتر نریم 👌 😂 صبحشم ساعت ۷ تا ۹ و نیم خوابیدیم و بعد از صبحانه نزدیک بود گاییده شیم چون بابای مهلا اومد خونه مادرجان و نزدیک بود نقشمون لو بره 😂 😂 😂 😂
#این_بود_داستان_ما 💜 😂 👌
۲.۹k
۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.