گفته بودی عاشقم هستی پریشانی چرا

گفته بودی عاشقم هستی، پریشانی چرا؟!
وقت دیدارت مرا از خویش میرانی، چرا؟

می نویسی از غم دوری چه دلتنگی، ولی
لحظه دیدارمان تلخ و گریزانی چرا؟

در دلم غوغای پروازی به پا کردی،ببین
آمدم با دست پر، اینگونه حیرانی چرا؟

گاه پیشم می کشی، گاهی مرا پس میزنی
برگ ریزانی، خزانی، سست پیمانی چرا؟

پایکوبی کرده ام با هر نوای ساز تو
بی مروت رحم کن، ناکوک میخوانی چرا؟

شمع بودم مثل پروانه نشستی در برم
سرد گشتم تا نسوزی، باز مهمانی چرا؟

می روم از دیده ات، از دل تو بیرون کن مرا
کاش میگفتی بمان،دیدار پنهانی چرا؟
دیدگاه ها (۲)

تحریم نکن وسوسه ی عطر تنت را ای کاش که با خود نبری پیرهنت را...

برگرد وُ برایم غزلی ناب بیاورمن تشنه‌لبم، تشنه‌دلم، آب بیاور...

امشب ای یار دلم سخت هوایت دارد..دل سودازده ام میل صدایت ...

بازدیشب خواب دیدم که کنارت بودمخلوتی بودو منم محو جمالت بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط