برگرد و برایم غزلی ناب بیاور

برگرد وُ برایم غزلی ناب بیاور
من تشنه‌لبم، تشنه‌دلم، آب بیاور

لبریز شده کاسهء صبرم به خداوند!
پیغام بده: جانِ دلم! تاب بیاور

بیداری شبهای بدون تو مرا کشت
برگرد وُ در آغوش خودت خواب بیاور

آن کودک نوپا به خدا پیر شد از عشق
همراه خودت کودکی و "تاب" بیاور

تنهایی و افسوس رفیقم شده بی تو
اصلا تو بیا دوستِ ناباب بیاور

برگرد وُ نثار دلِ ناشادِ من وُ عشق...
حرفی، سخنی، یا غزلی ناب بیاور
دیدگاه ها (۲)

:ای تو برقلـب من از هرکه سـزاوارتریناین منـم در ره جانان تو ...

تو می خندی و تصویر از لبت را قاب می گیرم از آن کنج لبانت بوس...

تحریم نکن وسوسه ی عطر تنت را ای کاش که با خود نبری پیرهنت را...

گفته بودی عاشقم هستی، پریشانی چرا؟!وقت دیدارت مرا از خویش می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط