پارت ۱۱۴
جلسه تازه شروع شده بود. همه با دقت حرفهای مدیر جلسه رو گوش میدادند که گوشی جونگکوک روی میز لرزید. نگاه کوتاهی به صفحه انداخت: ات.
چشمهای تهیونگ برای لحظهای گرد شد. زیر لب گفت:
– «جونی، تو هیچوقت وسط جلسه گوشی جواب نمیدی…»
جونگکوک مکث کرد. بعد از یک ثانیه، گوشی رو برداشت و با صدای سرد و کوتاه گفت:
– «الو.»
صدای گرفتهی ات از اونطرف خط:
– «کجایی؟»
جونگکوک نگاهش رو به میز دوخت، همونطور آرام و جدی جواب داد:
– «جلسهم. چرا؟»
ات لحظهای سکوت کرد، بعد آرام گفت:
– «هیچی… باشه. ادامه بده.»
و تماس رو قطع کرد.
تهیونگ خندهی کوتاهی کرد و به جونگسو پچپچ کرد:
– «اینیکی دیگه عجیبه… برای اون حتی جلسه رو هم شکست.»
جونگسو لبخند محوی زد اما چیزی نگفت.
---
نزدیکهای هفتونیم، وقتی جلسه تموم شد و سهتایی برگشتن، فضای خونه ساکت بود. همینکه وارد سالن شدن، صحنهای دیدند که انتظارش رو نداشتند.
ات روی مبل دراز کشیده بود، یک پتوی نازک روی خودش کشیده، و تلویزیون روشن بود. فیلمی قدیمی با صدای آرام پخش میشد. دست ات روی دستهی مبل افتاده بود و نگاهش مات به صفحه بود. روی میز، فنجون نیمهخوردهی چای و بشقاب نون و پنیر باقی مونده بود.
جونگسو بیاختیار لبخند زد:
– «وااای، نگاه کن… انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.»
جونگکوک همونطور که کتش رو درمیآورد، با لحن سرد و آرام گفت:
– «این عادتشه. انگار هیچوقت چیزی به روش نمیاره.»
ات نگاهش رو به سمتشون چرخوند، خیلی آرام گفت:
– «برگشتین؟»
جونگکوک کوتاه سر تکون داد:
– «آره. حالت چطوره؟»
ات شانهای بالا انداخت و با بیخیالی جواب داد:
– «خوبه. فیلم میبینم.»
تهیونگ با نگرانی کنارش نشست:
– «یعنی همهچی خوبه؟ صبح گفتی تب داشتی، رنگت هنوز یهکم پریده.»
ات نگاهش رو از صفحهی تلویزیون برنداشت و زمزمه کرد:
– «گفتم خوبم دیگه.»
جونگسو کمی جلو رفت و روی مبل مقابل نشست:
– «جونگکوک راست میگه، باید ببریش دکتر. این حالت طبیعیه؟»
جونگکوک دستهاش رو توی جیب گذاشت، خونسرد به ات خیره شد:
– «بعد از ناهار آماده شو. میریم دکتر.»
ات نفس کوتاهی کشید، لباشو جمع کرد و با لجبازی گفت:
– «اگه میتونی مجبورم کن.»
جو اتاق برای لحظهای ساکت شد. فقط صدای فیلم از تلویزیون میاومد.
چشمهای تهیونگ برای لحظهای گرد شد. زیر لب گفت:
– «جونی، تو هیچوقت وسط جلسه گوشی جواب نمیدی…»
جونگکوک مکث کرد. بعد از یک ثانیه، گوشی رو برداشت و با صدای سرد و کوتاه گفت:
– «الو.»
صدای گرفتهی ات از اونطرف خط:
– «کجایی؟»
جونگکوک نگاهش رو به میز دوخت، همونطور آرام و جدی جواب داد:
– «جلسهم. چرا؟»
ات لحظهای سکوت کرد، بعد آرام گفت:
– «هیچی… باشه. ادامه بده.»
و تماس رو قطع کرد.
تهیونگ خندهی کوتاهی کرد و به جونگسو پچپچ کرد:
– «اینیکی دیگه عجیبه… برای اون حتی جلسه رو هم شکست.»
جونگسو لبخند محوی زد اما چیزی نگفت.
---
نزدیکهای هفتونیم، وقتی جلسه تموم شد و سهتایی برگشتن، فضای خونه ساکت بود. همینکه وارد سالن شدن، صحنهای دیدند که انتظارش رو نداشتند.
ات روی مبل دراز کشیده بود، یک پتوی نازک روی خودش کشیده، و تلویزیون روشن بود. فیلمی قدیمی با صدای آرام پخش میشد. دست ات روی دستهی مبل افتاده بود و نگاهش مات به صفحه بود. روی میز، فنجون نیمهخوردهی چای و بشقاب نون و پنیر باقی مونده بود.
جونگسو بیاختیار لبخند زد:
– «وااای، نگاه کن… انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.»
جونگکوک همونطور که کتش رو درمیآورد، با لحن سرد و آرام گفت:
– «این عادتشه. انگار هیچوقت چیزی به روش نمیاره.»
ات نگاهش رو به سمتشون چرخوند، خیلی آرام گفت:
– «برگشتین؟»
جونگکوک کوتاه سر تکون داد:
– «آره. حالت چطوره؟»
ات شانهای بالا انداخت و با بیخیالی جواب داد:
– «خوبه. فیلم میبینم.»
تهیونگ با نگرانی کنارش نشست:
– «یعنی همهچی خوبه؟ صبح گفتی تب داشتی، رنگت هنوز یهکم پریده.»
ات نگاهش رو از صفحهی تلویزیون برنداشت و زمزمه کرد:
– «گفتم خوبم دیگه.»
جونگسو کمی جلو رفت و روی مبل مقابل نشست:
– «جونگکوک راست میگه، باید ببریش دکتر. این حالت طبیعیه؟»
جونگکوک دستهاش رو توی جیب گذاشت، خونسرد به ات خیره شد:
– «بعد از ناهار آماده شو. میریم دکتر.»
ات نفس کوتاهی کشید، لباشو جمع کرد و با لجبازی گفت:
– «اگه میتونی مجبورم کن.»
جو اتاق برای لحظهای ساکت شد. فقط صدای فیلم از تلویزیون میاومد.
- ۳.۹k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط