فریاد

فریاد

ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی
پیوسته شادی که دلی شاد می کنی
گفتی: "برو!" ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد می کنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد می کنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می کنی؟
ای درد عشق او! از چه بیداد می کنی؟
نازک تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه ی پولاد می کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی
دیدگاه ها (۲)

ذکر روز شنبه یا رَب العالَمین سلااااااااااااااااااام .. سلام...

ای پروردگار جهانیان... هرجا قلبی مهربان در حال تپیدن است.. آ...

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی منچه جنونی ، چه نیازی ، چه غم...

ذهن ما مانند یک تلویزیون با صدها شبکه است ،این ما هستیم که ت...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط