تو ترکم کردی
پارت ۱۶
ویو نارا:
نمیدونم چیکار کنم همش حرفای کلارا توی گوشمه یعنی واقعا داداشم مبخواد منو بفروشه آخه چرا باید این کارو بکنع خیلی ناراحتم اما احتمال زیاد دروغه ولی کلارا هرزه خیلی رو مخمه بیخیال تشنم بود رفتم پایین آب بخورم
ک. هی هرزه تو آشپزخونه چیکار میکنی
خفه شو هرزه تویی نه من اومدم آب بخورم
ک. برو ببینم *یه لیوان قهوه رو روش خالی میکنه*
آشغال چیکار میکنی
ک.برو بابا دلم خوست*خنده*
وای بسه دیگه هرزه خستم کردی
ویو نارا:
خسته شدم دیگه باید برم پیش داداشم بهش بگم کلارا هرزه داره دیوونم میکنه اینقدر عصیی بودم که یادم رفت لباسم رو عوض کنم
*در میزنه*
ن. بیا تو
داداش
ن. بله عزیزم
میشه یچیزی بهتون بگم
ن. آره حتما خوشگلم بگو
راستش اون خدمتکاره هست کلارا
ن.آره خب
داداش خیلی اذیتم میکنه حتی بهم میگه هرزه الانم رو لباسم قهوه ریخت
ن.واقعا
اوهوم
ن. ببین عزیزم راستش کلارا رو نمیتونم الکی تنبیه کنم وایسا به خودش بگم بیاد
چشم
ن. کای
(کای بادیگارده و علامت بادیگاردا ب هست)
ب. بلع قربان
ن. برو به کلارا بگو بیاد
ب. چشم
*چند دقیقه بعد*
ک. بله ارباب کاریم داشتین
ن. تو خواهرمو اذیت کردی و بهش گفتی هرزه
ک. چی من نه ارباب من کاری نکردم که آخه
ن. پس برای چی نارا اینو بهم گفته اون دروغ نگفته تو قهوه ریختی رو لباسش
ک. نه ارباب اشتباه میکنید خانم من که عذرخواهی کردم بابت اینکه قهوه رو تصادفی ریختم رو لباستون ببخشید بازم ولی چرا اینطوری گفتین
ن. نارا پس تو چیمیگی
داداش داره دروغ میگه یه مدت داره از عمد اذیتم میکنه
ک. ارباب من تا حالا دروغ نگفتم که جدی میگم من این کارو نکردم
داری دروغ میگی تو همه کارارو کردی
ن. هوفف بسه دیگه آروم باشید کلارا تو برو من با نارا حرف میزنم
ک. چشم ارباب
*کلارا میره*
داداش من دروغ نگفتم
ن.ببین نارا عزیزم کلارا تو این چند سال که اینجاست دروغ نگفته
پس الان یعنی من دروغ گفتم اون راست گفته
ن. من اینو نگفتم
چرا دارید همینو میگید یعنی حرف خواهرتونو باور نمیکنید بعد حرف اون هرزه رو باور میکنید
ن. نارا عزیزم من نمیگم تو دروغ میگی و حرف اونو باور میکنم
چرا همینو میگید البته حق دارید من که فقط چند وقته اینجام و مهم نیستم معلومه حرفمو باور نمیکنید و حرف اونو باور نمیکنید خیلی ممنون از شما انتظار نداشتم با اجازه
ن. صبر کن نارا اشتباه میکنی
حرف من مهم نیست و دروغ میگم *میره و درو میبنده*
ویو نامجون:
نارا با ناراحتی و عصبانیت رفت بیرون و در و بست ای خدا باید چیکار کنم درسته کلارا یه هرزست واقعا ولی دیگه نمیدونم چیکار کنم دلم نمیخواد دل خواهر کوچولومو بشگونم ولی آخه چیکار بکنم طرف کدومشونو بگیرم نمیتونم الکی تهمت بزنم
ویو کلارا:
واقعا دلم خنک شد بالاخره اون هرزه رو ضایع کردم همینطوری به نامجون نزدیک شدم و عاشق خودم میکنمش بعدم کاری میکنم اون هرزه رو بیرون کنه آخیش
ویو اجوما:
از دور همه چی رو نگاه کردم دلم برای نارا سوخت اون دختر خیلی تنهاست و فقط برادرش رو داره میدونم اون کلارا هرزه باعث همه ایناست ولی نمیتونم کاری بکنم بهتره برم پیش نارا و دلداریش بدم
ویو نارا:
خیلی از دست داداشم ناراحت بودم چرا حرف اون هرزه رو باور کرد اما حرف منو نه یعنی حرفای کلارا درسته داداشم از من متنفره زیادم عجیب نیست اون منو گذاشت بهزیستی یعنی بعد هفت سال تازا عذاب وجدان گرفت و اومد دنبالم اصلا چرا این همه سال حتی اگر جای بهزیستی عوض شده بود دنبالش نگشت اون مافیاست این کار براش راحت بود یعنی فقط برای فروش منو گرفته آخه چرا لباسام رو عوض کردم رفتم تو حیاط روی تاب نشستم و زدم زیر گریه
اج.دخترم
اجوما تویی
اج.اره عزیزم حالت خوبه؟
نه اصلا
اج. درک میکنم همه چیرو دیدم و شنیدم
واقعا
اج.اوهوم
راستش اجوما کلارا یه حرفایی بهم زده که نمیدونم باور کنم یانه
اج.چی گفته؟
*ماجرای حرفای کلارا و فکرایی که خودش تازه کرده رو میگه*
اج. که اینطور
اره یعنی داداشم فقط برای این منو از بهزیستی گرف؟
اج.عزیزم ارباب همچین آدمی نیست ولی نمیدونم باید چی بگم
بیخیال حتما حدسام درسته ولش کن اجوما الان باید با کلارا چیکار کنم؟
اج.نمیدونم دخترم اما نزار بهت زور بگه هر کاری کرد به من بگو
چشم
اج. آفرین حالا بیا بریم تو هوا سرده لباستم نازوکه مریض میشی
باشه بریم
ادامه دارد.....
ببخشید دیر گذاشتم ایده و حوصله ندارم واقعا ببخشید
ویو نارا:
نمیدونم چیکار کنم همش حرفای کلارا توی گوشمه یعنی واقعا داداشم مبخواد منو بفروشه آخه چرا باید این کارو بکنع خیلی ناراحتم اما احتمال زیاد دروغه ولی کلارا هرزه خیلی رو مخمه بیخیال تشنم بود رفتم پایین آب بخورم
ک. هی هرزه تو آشپزخونه چیکار میکنی
خفه شو هرزه تویی نه من اومدم آب بخورم
ک. برو ببینم *یه لیوان قهوه رو روش خالی میکنه*
آشغال چیکار میکنی
ک.برو بابا دلم خوست*خنده*
وای بسه دیگه هرزه خستم کردی
ویو نارا:
خسته شدم دیگه باید برم پیش داداشم بهش بگم کلارا هرزه داره دیوونم میکنه اینقدر عصیی بودم که یادم رفت لباسم رو عوض کنم
*در میزنه*
ن. بیا تو
داداش
ن. بله عزیزم
میشه یچیزی بهتون بگم
ن. آره حتما خوشگلم بگو
راستش اون خدمتکاره هست کلارا
ن.آره خب
داداش خیلی اذیتم میکنه حتی بهم میگه هرزه الانم رو لباسم قهوه ریخت
ن.واقعا
اوهوم
ن. ببین عزیزم راستش کلارا رو نمیتونم الکی تنبیه کنم وایسا به خودش بگم بیاد
چشم
ن. کای
(کای بادیگارده و علامت بادیگاردا ب هست)
ب. بلع قربان
ن. برو به کلارا بگو بیاد
ب. چشم
*چند دقیقه بعد*
ک. بله ارباب کاریم داشتین
ن. تو خواهرمو اذیت کردی و بهش گفتی هرزه
ک. چی من نه ارباب من کاری نکردم که آخه
ن. پس برای چی نارا اینو بهم گفته اون دروغ نگفته تو قهوه ریختی رو لباسش
ک. نه ارباب اشتباه میکنید خانم من که عذرخواهی کردم بابت اینکه قهوه رو تصادفی ریختم رو لباستون ببخشید بازم ولی چرا اینطوری گفتین
ن. نارا پس تو چیمیگی
داداش داره دروغ میگه یه مدت داره از عمد اذیتم میکنه
ک. ارباب من تا حالا دروغ نگفتم که جدی میگم من این کارو نکردم
داری دروغ میگی تو همه کارارو کردی
ن. هوفف بسه دیگه آروم باشید کلارا تو برو من با نارا حرف میزنم
ک. چشم ارباب
*کلارا میره*
داداش من دروغ نگفتم
ن.ببین نارا عزیزم کلارا تو این چند سال که اینجاست دروغ نگفته
پس الان یعنی من دروغ گفتم اون راست گفته
ن. من اینو نگفتم
چرا دارید همینو میگید یعنی حرف خواهرتونو باور نمیکنید بعد حرف اون هرزه رو باور میکنید
ن. نارا عزیزم من نمیگم تو دروغ میگی و حرف اونو باور میکنم
چرا همینو میگید البته حق دارید من که فقط چند وقته اینجام و مهم نیستم معلومه حرفمو باور نمیکنید و حرف اونو باور نمیکنید خیلی ممنون از شما انتظار نداشتم با اجازه
ن. صبر کن نارا اشتباه میکنی
حرف من مهم نیست و دروغ میگم *میره و درو میبنده*
ویو نامجون:
نارا با ناراحتی و عصبانیت رفت بیرون و در و بست ای خدا باید چیکار کنم درسته کلارا یه هرزست واقعا ولی دیگه نمیدونم چیکار کنم دلم نمیخواد دل خواهر کوچولومو بشگونم ولی آخه چیکار بکنم طرف کدومشونو بگیرم نمیتونم الکی تهمت بزنم
ویو کلارا:
واقعا دلم خنک شد بالاخره اون هرزه رو ضایع کردم همینطوری به نامجون نزدیک شدم و عاشق خودم میکنمش بعدم کاری میکنم اون هرزه رو بیرون کنه آخیش
ویو اجوما:
از دور همه چی رو نگاه کردم دلم برای نارا سوخت اون دختر خیلی تنهاست و فقط برادرش رو داره میدونم اون کلارا هرزه باعث همه ایناست ولی نمیتونم کاری بکنم بهتره برم پیش نارا و دلداریش بدم
ویو نارا:
خیلی از دست داداشم ناراحت بودم چرا حرف اون هرزه رو باور کرد اما حرف منو نه یعنی حرفای کلارا درسته داداشم از من متنفره زیادم عجیب نیست اون منو گذاشت بهزیستی یعنی بعد هفت سال تازا عذاب وجدان گرفت و اومد دنبالم اصلا چرا این همه سال حتی اگر جای بهزیستی عوض شده بود دنبالش نگشت اون مافیاست این کار براش راحت بود یعنی فقط برای فروش منو گرفته آخه چرا لباسام رو عوض کردم رفتم تو حیاط روی تاب نشستم و زدم زیر گریه
اج.دخترم
اجوما تویی
اج.اره عزیزم حالت خوبه؟
نه اصلا
اج. درک میکنم همه چیرو دیدم و شنیدم
واقعا
اج.اوهوم
راستش اجوما کلارا یه حرفایی بهم زده که نمیدونم باور کنم یانه
اج.چی گفته؟
*ماجرای حرفای کلارا و فکرایی که خودش تازه کرده رو میگه*
اج. که اینطور
اره یعنی داداشم فقط برای این منو از بهزیستی گرف؟
اج.عزیزم ارباب همچین آدمی نیست ولی نمیدونم باید چی بگم
بیخیال حتما حدسام درسته ولش کن اجوما الان باید با کلارا چیکار کنم؟
اج.نمیدونم دخترم اما نزار بهت زور بگه هر کاری کرد به من بگو
چشم
اج. آفرین حالا بیا بریم تو هوا سرده لباستم نازوکه مریض میشی
باشه بریم
ادامه دارد.....
ببخشید دیر گذاشتم ایده و حوصله ندارم واقعا ببخشید
- ۱۱.۷k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط