Part 3
Part 3
ات: پسریه عوضی منحرف برو گمشو از اتاقم نمیخوام اون قیافتو ببینم( عصبی)
جونگکوک: اوه پس میخوای کارو سختر کنی باشه، مشکلی نداره 😊ولی باید اینو تویه کله پوکت فورو کنی که با بزرگترت چجوری حرف بزنی ازین به بعد دیگه باهام اینجوری حرف نزن مجبور میشم شکنجت بدم (مهکم جدی عصبی)
ات: 🙄باشه فقط برو
جونگکوک: الان خوبه
جونگکوک اومد رویه تخت نشسته کناره ات. اتم که حصلشو نداشت دوباره شروع کرد به کتاب خوندن و بهش اهمیت نداد
جونگکوک: چه کتابی داری میخونی؟
ات: به تو ربطی نداره 🙄
جونگکوک کتابو از دستش کشید
ات: کتابو بهم بدهههه (عصبی)
جونگکوک: نمیدونم پیشه خودم میمونه تا باهام درست رفتار نکنی نمیدونم باید بهم احترام بزاری (جدی سرد)
ات: گفتم کتابمو بهم بده اون کتاب با ارزشه بهم بده هیچکس جوز من نمیتونه به اون کتاب دست بزنه بده به من( یکم بلند)
جونگکوک: نمیدونم نمیدونم اون کتاب ازین به بد ماله منه تا باهام درست رفتار کنی نمیدم
ات کلافه بود این چند روز کلی سختی کشیده بود و حالش اصلا خوب نبود اون هیچوقت ایجوری نمیشد. حصله هیچکسو نداشت
ات از جونگکوک مذرت خواهی کرد چون نمیخواست حالش ازین بدتر بشه یه دفعه گوشیه ات زنگ خورد دوست ات که اسمش الکس هس زنگ زد
ات: الو سلام الکس خوبی
جونگکوک فهمید الکس کیه گوشیو از دست ات کشید
جونگکوک: مرتیکه عوضی یه بار دیگه بهش زنگ بزنی خودم میکشمت فهمیدی!!!( یکم بلند) گوشیو قطع کرد
ات: چیکار میکنی هااا چرا قعط کردی تو اصلا چیکار من هستی!!
جونگکوک: من دوست پسرت هستم... خفه شو دیگه نبینم بهش زنگ میزنی میدونی چقدر خطرناکه( خشن)
ات: من دوست پسری مثل تو نمیخوام اون فقط یه دوست معمولی بود
جونگکوک: یه دوست معمولی مطمئنی... اون یه روانی هس اون دخترارو قول میزنه و بیهوشون میکنه بهشون تج**اوز میکنه میفهمی!!
ات: اون هیچ وقت اینکارو نمیکنه و تو یه دروغو هستی
جونگکوک: من دروغو نیستم تو زیادی ساده هستی بیا این عکسو بگیر خوب نگاه کن الکسه ببین چیکار کرده
(جونگکوک عکسو بهش میده و ات شوکه میشه باورش نمیشه)
جونگکوک از اتاق ات رفت و خوانوادش رفتن خونه و امشب ات بهش خیلی سخت گذشت
ساعت 12 شب بود که یوری اومد داخل اتاق ات. اتهم که نخوابیده بود چون ناراحت بود یوری رفت کنارش دراز کشید
یوری: ابجی قشنگم ناراحت نباش باشه من نمیخوام ناراحت باشی همچیز خوب میشه
شنیدم که جونگکوک خشن سرد و مافیا هس
ات: جونگکوک مافیا هس یعنی من بایه مافیا تویه اتاق بودم( شوکه)
اون شبم گذشت فردا صبح.........
ات: پسریه عوضی منحرف برو گمشو از اتاقم نمیخوام اون قیافتو ببینم( عصبی)
جونگکوک: اوه پس میخوای کارو سختر کنی باشه، مشکلی نداره 😊ولی باید اینو تویه کله پوکت فورو کنی که با بزرگترت چجوری حرف بزنی ازین به بعد دیگه باهام اینجوری حرف نزن مجبور میشم شکنجت بدم (مهکم جدی عصبی)
ات: 🙄باشه فقط برو
جونگکوک: الان خوبه
جونگکوک اومد رویه تخت نشسته کناره ات. اتم که حصلشو نداشت دوباره شروع کرد به کتاب خوندن و بهش اهمیت نداد
جونگکوک: چه کتابی داری میخونی؟
ات: به تو ربطی نداره 🙄
جونگکوک کتابو از دستش کشید
ات: کتابو بهم بدهههه (عصبی)
جونگکوک: نمیدونم پیشه خودم میمونه تا باهام درست رفتار نکنی نمیدونم باید بهم احترام بزاری (جدی سرد)
ات: گفتم کتابمو بهم بده اون کتاب با ارزشه بهم بده هیچکس جوز من نمیتونه به اون کتاب دست بزنه بده به من( یکم بلند)
جونگکوک: نمیدونم نمیدونم اون کتاب ازین به بد ماله منه تا باهام درست رفتار کنی نمیدم
ات کلافه بود این چند روز کلی سختی کشیده بود و حالش اصلا خوب نبود اون هیچوقت ایجوری نمیشد. حصله هیچکسو نداشت
ات از جونگکوک مذرت خواهی کرد چون نمیخواست حالش ازین بدتر بشه یه دفعه گوشیه ات زنگ خورد دوست ات که اسمش الکس هس زنگ زد
ات: الو سلام الکس خوبی
جونگکوک فهمید الکس کیه گوشیو از دست ات کشید
جونگکوک: مرتیکه عوضی یه بار دیگه بهش زنگ بزنی خودم میکشمت فهمیدی!!!( یکم بلند) گوشیو قطع کرد
ات: چیکار میکنی هااا چرا قعط کردی تو اصلا چیکار من هستی!!
جونگکوک: من دوست پسرت هستم... خفه شو دیگه نبینم بهش زنگ میزنی میدونی چقدر خطرناکه( خشن)
ات: من دوست پسری مثل تو نمیخوام اون فقط یه دوست معمولی بود
جونگکوک: یه دوست معمولی مطمئنی... اون یه روانی هس اون دخترارو قول میزنه و بیهوشون میکنه بهشون تج**اوز میکنه میفهمی!!
ات: اون هیچ وقت اینکارو نمیکنه و تو یه دروغو هستی
جونگکوک: من دروغو نیستم تو زیادی ساده هستی بیا این عکسو بگیر خوب نگاه کن الکسه ببین چیکار کرده
(جونگکوک عکسو بهش میده و ات شوکه میشه باورش نمیشه)
جونگکوک از اتاق ات رفت و خوانوادش رفتن خونه و امشب ات بهش خیلی سخت گذشت
ساعت 12 شب بود که یوری اومد داخل اتاق ات. اتهم که نخوابیده بود چون ناراحت بود یوری رفت کنارش دراز کشید
یوری: ابجی قشنگم ناراحت نباش باشه من نمیخوام ناراحت باشی همچیز خوب میشه
شنیدم که جونگکوک خشن سرد و مافیا هس
ات: جونگکوک مافیا هس یعنی من بایه مافیا تویه اتاق بودم( شوکه)
اون شبم گذشت فردا صبح.........
۸.۷k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.