Part2
Part2
موقع شام بود. همه سره جاشون نشستن مشعول خوردن بودن که پدره ات حرف زد
پدر ات: من و آقای جئون تصمیم گرفتیم که ات و جونگکوک بشتر باهم آشنا شن منظورم اینه که دوست دختر و دوست پسر بشن
ویو ات
وقتی پدرم اینو گفت انگار کله دنیا سرم خراب شد شوک شدم من نمیخواستم دوست دخترش بشم من اصلا بهش حس ندارم اون مثل برادرم هس من اصلا دوستش ندارم
ویو جونگکوک
اینو که گفت اولش ناراحت شدم ولی وقتی بهش نگاه کردم یه حس عجیبی داشتم... این... این نه امکان نداره من عاشق این دختر نمیشم اصلا بهش حس ندارم ولی اون تنها دختری هس که زیبایش مثل نوره ماه هس مثل شب که اسمونو روشن میکنه
ات: اما... پدر من حس ندارم
پدر ات: چه حس داشتی باشی یا نه باید دوست دخترش شی همینی که هس( محکم)
ات از سره میز پاشد رفت تویه اتاقش و درو بست و نشست رویه تختش ناراحت بود غمگین بود نمیدونست باید چیکار کنه ات داشت اروم گریه میکرد
جیمین: بابا ولی ات....
(میخواست حرف بزنه که پدر جونگکوک پرید وسطه حرفش)
پدر جونگکوک: ما فقط گفتیم باهم اشنا شن و همینی که هس پس از همین الان جونگکوک و ات دوست دختر و دوست پسر هستن و این موضوع همینجا تموم میشه (محکم)
جونگکوک پیشه خودش گفت
پس از همین الان ات دوست دختر من هس 😈پس هرکاری دوست دارم باهاش میکنم. مثل عروسک باهاش رفتار میکنم واییی چقدر ذوق دارم
جونگکوک: من مشکلی ندارم قبول میکنم
پدر ات: خوبه پسرم... ولی باید اتم قبول کنه
جونگکوک: اینو یه کاریش میکنم
بعد از شام جونگکوک رفت اتاق ات
ات که رویه تخت دراز کشیده بود داشت کتاب میخوند متوجه جونگکوک شد
ات: تو اینجا چیکار میکنی (سرد)
جونگکوک: امدوم کناره بیبیم... مشکلی داره
ات: من بیبیه تو نیستم اینو تو کله پوکت فورو کن خیلی مشکل داره از اتاقم برو بیرون حصلتو ندارم (سرد)
جونگکوک: اوه ببین بیبیم خیلی پرو هس من ازش خوشم میاد، خوشم میاد که زیرم التماس کنی بگی لطفا لطفا تمومش کن (پوزخند)
ات: پسریه عوضی منحرف برو گمشو از اتاقم (عصبی و کلافه)
جونگکوک: ببین اینطوری میکنی سخت تر میشه مجبور میشم خشن تر کار کنم....................
موقع شام بود. همه سره جاشون نشستن مشعول خوردن بودن که پدره ات حرف زد
پدر ات: من و آقای جئون تصمیم گرفتیم که ات و جونگکوک بشتر باهم آشنا شن منظورم اینه که دوست دختر و دوست پسر بشن
ویو ات
وقتی پدرم اینو گفت انگار کله دنیا سرم خراب شد شوک شدم من نمیخواستم دوست دخترش بشم من اصلا بهش حس ندارم اون مثل برادرم هس من اصلا دوستش ندارم
ویو جونگکوک
اینو که گفت اولش ناراحت شدم ولی وقتی بهش نگاه کردم یه حس عجیبی داشتم... این... این نه امکان نداره من عاشق این دختر نمیشم اصلا بهش حس ندارم ولی اون تنها دختری هس که زیبایش مثل نوره ماه هس مثل شب که اسمونو روشن میکنه
ات: اما... پدر من حس ندارم
پدر ات: چه حس داشتی باشی یا نه باید دوست دخترش شی همینی که هس( محکم)
ات از سره میز پاشد رفت تویه اتاقش و درو بست و نشست رویه تختش ناراحت بود غمگین بود نمیدونست باید چیکار کنه ات داشت اروم گریه میکرد
جیمین: بابا ولی ات....
(میخواست حرف بزنه که پدر جونگکوک پرید وسطه حرفش)
پدر جونگکوک: ما فقط گفتیم باهم اشنا شن و همینی که هس پس از همین الان جونگکوک و ات دوست دختر و دوست پسر هستن و این موضوع همینجا تموم میشه (محکم)
جونگکوک پیشه خودش گفت
پس از همین الان ات دوست دختر من هس 😈پس هرکاری دوست دارم باهاش میکنم. مثل عروسک باهاش رفتار میکنم واییی چقدر ذوق دارم
جونگکوک: من مشکلی ندارم قبول میکنم
پدر ات: خوبه پسرم... ولی باید اتم قبول کنه
جونگکوک: اینو یه کاریش میکنم
بعد از شام جونگکوک رفت اتاق ات
ات که رویه تخت دراز کشیده بود داشت کتاب میخوند متوجه جونگکوک شد
ات: تو اینجا چیکار میکنی (سرد)
جونگکوک: امدوم کناره بیبیم... مشکلی داره
ات: من بیبیه تو نیستم اینو تو کله پوکت فورو کن خیلی مشکل داره از اتاقم برو بیرون حصلتو ندارم (سرد)
جونگکوک: اوه ببین بیبیم خیلی پرو هس من ازش خوشم میاد، خوشم میاد که زیرم التماس کنی بگی لطفا لطفا تمومش کن (پوزخند)
ات: پسریه عوضی منحرف برو گمشو از اتاقم (عصبی و کلافه)
جونگکوک: ببین اینطوری میکنی سخت تر میشه مجبور میشم خشن تر کار کنم....................
۷.۲k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.