عشق دوران بچگی من 🌚
عشق دوران بچگی من 🌚
پارت ۳
ات : عم این شماره رو میشناسین
ته : ببینم ...... این که همین شمارست ( گوشیشو نشون داد )
سولی : عه وا واسه منم همینه که
ات : هوف به شما چی گفته ؟؟؟
ته : "" دست به ات بزنی زنده زنده خاکت میکنم """ یعنی چی ؟؟
سولی : "" مواظب عشقم ( ات ) باش چون تو تنها دوست صمیمی شی ""
ته : واسه تو چی نوشته ؟؟؟
ات: "" بالخره پیدات میکنم هرجا که باشی چون میخوام یه چیزی رو ازت پس بگیرم .... قلبمو ""
ات : این دیگه چه خریه ؟؟؟
ته : ن . نمیدونم
سولی : کانگ !!
ات : چی
سولی : این همون پسرست من شمارشو داشتم کانگ که تو بار بهت شماره داد !!
ات : من سه ساله بار نرفتم چی میگی ؟؟
سولی : اوه یادم نبود .... ببخشید
ات : چیو یادت نبود ؟؟
ته : هیچی ات تو بهتره بری بخوابی ساعت ۱ شبه ما اینجا پیشتیم اوکی
ات : اوکی ... ( تعجب )
چند مین بعد :
ته : نمیتونستی جلو دهنتو بگیری ؟
سولی : عه وا ببخشید اون هیچی یادش نمیاد .... چیکار کنم الان
ته : هوفففف ببین یادش بیاد خودتو مرده فرض کن اوکی ؟
سولی : باشه باشه .... حالا اون روز وقت نشد بهم بگی دقیقا چه اتفاقی افتاد ؟؟
فلش بک به پنج سال پیش :
ته ویو :
امرو قراره تو مدرسه ات رو ببینم
خیلی دوسش دارم درسته یه بچه ام ولی عشق سن و سال حالیش نیست
ات : هیییی سلام اوپا
ته : سلام نونا چطوری ؟
ات : خوبم بریم مدرسه
پایان فلش بک
ته : چند روز ، چند هفته و چند ماه گذشت بلخره یه سال شد به ات از احساساتم گفتم حسم دو طرفه بود خیلی باهم خدش میگذروندیم به خاطره راحتی خودش بهش دست نمیزدم ...
که یه روز بهم خبر رسید
ات رفته تو کما خودمو رسوندم بیمارستان ولی خوشبختانه بهوش اومده بود ... ولی هیچی یادش نمیومد فراموشی گرفته بود و من هنوزم که هنوزه بهش حس دارم و خیلی دوسش دارم بخاطره اون با هیچکسس تو رابطه نرفتم که شاید یه روزی برگرده و دلم نمیخواد بفهمه چه گذشته ای داشته
گذشته اش جهنم بوده ...
سولی : متاسفم که یادت اوردم تهیونگ ... میتونی برای بدست اوردن ات رو من حساب کنی ( چشمک )
ته : هه مرسی سولی .. میشه پیش ات بخوابی تنها نباشه شاید بترسه
سولی : هوم اوکی
فلش بک فردا صبح :
ات ویو :
بیدار شدم دیدم سولی عینه خرس خوابیده رفتم تو سالن تهیونگ رو مبل خوابیده بود اخی
داداشمم اومده بود خونه تو اتاقش بود
هعی تهیونگو میشناخت پس غوغا به پا نکرد ...
که با تهیونگ چشم تو چشم شدم دیدم داره به بدنم نگا میکنه
وایییی خاک عالمممممم لباسامو عوض نکرده بودم
تهیونگ ویو :
صب پاشدم دیدم ات داره نگام میکنه که نگام بع بدنش افتاد پشت گردنم همه از غرق خیس شد خیلی گرمم بود که رفتم تو حیاطشون خنک شدم
وایییییی لعنتیییی
اتو ویو :
واااای خدا بهم رحم کرد
ات : ده پدصگگگگگ پاشو دیگه ... سولییی ( عربده )
شرط : ۱۹ ❤
پارت ۳
ات : عم این شماره رو میشناسین
ته : ببینم ...... این که همین شمارست ( گوشیشو نشون داد )
سولی : عه وا واسه منم همینه که
ات : هوف به شما چی گفته ؟؟؟
ته : "" دست به ات بزنی زنده زنده خاکت میکنم """ یعنی چی ؟؟
سولی : "" مواظب عشقم ( ات ) باش چون تو تنها دوست صمیمی شی ""
ته : واسه تو چی نوشته ؟؟؟
ات: "" بالخره پیدات میکنم هرجا که باشی چون میخوام یه چیزی رو ازت پس بگیرم .... قلبمو ""
ات : این دیگه چه خریه ؟؟؟
ته : ن . نمیدونم
سولی : کانگ !!
ات : چی
سولی : این همون پسرست من شمارشو داشتم کانگ که تو بار بهت شماره داد !!
ات : من سه ساله بار نرفتم چی میگی ؟؟
سولی : اوه یادم نبود .... ببخشید
ات : چیو یادت نبود ؟؟
ته : هیچی ات تو بهتره بری بخوابی ساعت ۱ شبه ما اینجا پیشتیم اوکی
ات : اوکی ... ( تعجب )
چند مین بعد :
ته : نمیتونستی جلو دهنتو بگیری ؟
سولی : عه وا ببخشید اون هیچی یادش نمیاد .... چیکار کنم الان
ته : هوفففف ببین یادش بیاد خودتو مرده فرض کن اوکی ؟
سولی : باشه باشه .... حالا اون روز وقت نشد بهم بگی دقیقا چه اتفاقی افتاد ؟؟
فلش بک به پنج سال پیش :
ته ویو :
امرو قراره تو مدرسه ات رو ببینم
خیلی دوسش دارم درسته یه بچه ام ولی عشق سن و سال حالیش نیست
ات : هیییی سلام اوپا
ته : سلام نونا چطوری ؟
ات : خوبم بریم مدرسه
پایان فلش بک
ته : چند روز ، چند هفته و چند ماه گذشت بلخره یه سال شد به ات از احساساتم گفتم حسم دو طرفه بود خیلی باهم خدش میگذروندیم به خاطره راحتی خودش بهش دست نمیزدم ...
که یه روز بهم خبر رسید
ات رفته تو کما خودمو رسوندم بیمارستان ولی خوشبختانه بهوش اومده بود ... ولی هیچی یادش نمیومد فراموشی گرفته بود و من هنوزم که هنوزه بهش حس دارم و خیلی دوسش دارم بخاطره اون با هیچکسس تو رابطه نرفتم که شاید یه روزی برگرده و دلم نمیخواد بفهمه چه گذشته ای داشته
گذشته اش جهنم بوده ...
سولی : متاسفم که یادت اوردم تهیونگ ... میتونی برای بدست اوردن ات رو من حساب کنی ( چشمک )
ته : هه مرسی سولی .. میشه پیش ات بخوابی تنها نباشه شاید بترسه
سولی : هوم اوکی
فلش بک فردا صبح :
ات ویو :
بیدار شدم دیدم سولی عینه خرس خوابیده رفتم تو سالن تهیونگ رو مبل خوابیده بود اخی
داداشمم اومده بود خونه تو اتاقش بود
هعی تهیونگو میشناخت پس غوغا به پا نکرد ...
که با تهیونگ چشم تو چشم شدم دیدم داره به بدنم نگا میکنه
وایییی خاک عالمممممم لباسامو عوض نکرده بودم
تهیونگ ویو :
صب پاشدم دیدم ات داره نگام میکنه که نگام بع بدنش افتاد پشت گردنم همه از غرق خیس شد خیلی گرمم بود که رفتم تو حیاطشون خنک شدم
وایییییی لعنتیییی
اتو ویو :
واااای خدا بهم رحم کرد
ات : ده پدصگگگگگ پاشو دیگه ... سولییی ( عربده )
شرط : ۱۹ ❤
۱۰.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.