سناریو سگ های ولگرد بانگو
سناریو سگ های ولگرد بانگو
پارت سوم
که یک دفعه یه دختر به من نزدیک شد و گفت اسمش یومه هست
یومه: میشه با هم دوست بشیم؟
من هیچ دوستی ندارم
امیلیا: آره حتما
از آشنایی باهات خوشبختم یومه
الان باید بریم سر کلاس زود باش یومه
یومه : باشه دارم میام
خدا کنه پیش هم بشینیم
رفتیم سر کلاس و معلم جاهامون رو تعین کرد و خودمون رو معرفی کردیم
جای من کنار پنجره بود و کنارم هیچ کس نبود
فقط یه سندلی خالی بود
موقعی که معرفی تموم شد
صدای در اومد و معلم رفت بیرون
بعد چند دقیقه اومد داخل و گفت بیا تو
دیدم همون پسره دیروزیه بود همون مو نارنجیه بود
اومد داخل و خودش رو معرفی کرد و گفت اسمش ناکاهارا چویا هست
خدا خدا میکردم نیاد پیش من ولی معلم کفت بیاد پیش من بشینه
هیچی نگفتم و حواسم رو به درس جمع کردم
زنگ تفریح خورد
چویا داشت میاومد سمتم انگار میخواس یه چیزی بگه
قبل از اینکه حرف بزنه گفتم
امیلی: ببینم چرا دیروز جواب سوالم رو ندادی؟
میدونستی خیلی رو مخی
چویا : اع واقعا منم همین رو میخواستم بهت بگم دختره ی نق نقو
شروع کردیم به دعوا کردن که یک دفعه......
پارت سوم
که یک دفعه یه دختر به من نزدیک شد و گفت اسمش یومه هست
یومه: میشه با هم دوست بشیم؟
من هیچ دوستی ندارم
امیلیا: آره حتما
از آشنایی باهات خوشبختم یومه
الان باید بریم سر کلاس زود باش یومه
یومه : باشه دارم میام
خدا کنه پیش هم بشینیم
رفتیم سر کلاس و معلم جاهامون رو تعین کرد و خودمون رو معرفی کردیم
جای من کنار پنجره بود و کنارم هیچ کس نبود
فقط یه سندلی خالی بود
موقعی که معرفی تموم شد
صدای در اومد و معلم رفت بیرون
بعد چند دقیقه اومد داخل و گفت بیا تو
دیدم همون پسره دیروزیه بود همون مو نارنجیه بود
اومد داخل و خودش رو معرفی کرد و گفت اسمش ناکاهارا چویا هست
خدا خدا میکردم نیاد پیش من ولی معلم کفت بیاد پیش من بشینه
هیچی نگفتم و حواسم رو به درس جمع کردم
زنگ تفریح خورد
چویا داشت میاومد سمتم انگار میخواس یه چیزی بگه
قبل از اینکه حرف بزنه گفتم
امیلی: ببینم چرا دیروز جواب سوالم رو ندادی؟
میدونستی خیلی رو مخی
چویا : اع واقعا منم همین رو میخواستم بهت بگم دختره ی نق نقو
شروع کردیم به دعوا کردن که یک دفعه......
- ۴.۱k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط