توی یه سنی...

توی درسامون خونده بودیم سن پیری که برسه باید خیلی حواسمون به استخونها باشه...
توی این سن استخون بشکنه دیگه جوش نمیخوره...
عوارض شکستن استخون توی یه سنی قابل جبران نیست...
درست شبیه شکستن دل... توی یه سنی بعضی اتفاقات هیچ جوره جبران شدنی نیست...
این سن، گاهی سن شناسنامه ای نیست...
وقتی اومد بهش گفتم توی سن من زمین خوردن دیگه بلند شدن نداره...
من خودمو میشناسم...
گفت به من اعتماد کن...
وقتی خواست بره بهش نگفتم یادت نیست...
فقط نگاهش کردم و گفتم اینطوری برات بهتره؟ تو خوبی بدون من؟
گفت بهتره... خواست دلیل بیاره...
گفتم دلیل نمیخواد... همینکه برات بهتره کافیه...
توی یه سنی رفتن آدما دیگه فقط اونا رو تبدیل نمیکنه به یه خاطره...
توی یه سنی آدما با رفتنشون جراحت عمیقی میذارن رو قلبت...
این جراحت هیچوقت جوش نمیخوره...
و اینجاست که یه نفر از درد هر روز و شب خسته میشه...
و وسط دعاهاش کم کم آرزوی رفتن میکنه...
توی یه سنی آدما دیگه میبرند...
سنی که شاید سن شناسنامه ای هم نباشه...
یا سامع الشکایا...
#او_نویسی:
یادته میگفتم هر اتفاقی بیفته تو نباید اینو از یاد ببری؟!
یادته؟!
دیدگاه ها (۳)

سکانس ماندگار از کرخه تا راین

با هم

خواب دیدم... راستش را بخواهی قبل از خواب یک دل سیر به حال خو...

قسم به مکث میان دو آیه سوره حمد نمازم در غروب بیستم رمضان......

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟑𝟕کوک: بهتره دیگه بدون اجازه من از اتاق بیرون ن...

پارت ۲ شما در مای هیرو اکادمی

قانون چهارم:تغییر از خودمون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط