1 Part
1 Part
" فیک مافیای دروغگو "
دایون: ا/ت میشه باهام بیای کلاب؟
ا/ت: چرا؟
دایون: میدونی که امروز روز فارغ التحصیلی منه. منو همکلاسیهام میخوایم باهم بریم.
ا/ت: خب برو.
دایون: ولی من خیلی پز تو رو به بچه ها دادم. میخوان ببیننت. جان من بیا.
ا/ت: صد بار بهت گفتم جونت رو قسم نخور.
دایون: خواهش میکنمممم.
ا/ت: من امروز جلسه دارم.
دایون: الکی بهونه نیار. میدونم نداری. بیا دیگه بیا بیا.
ا/ت: باشه کجاست؟
دایون: دستت درد نکنه آجی مهربونم. آدرسش رو برات میفرستم.
ا/ت: الکی چاپلوسی نکن. ساعت 7:00 شب خودم رو میرسونم.
دایون: یه چیز دیگه بگم؟
ا/ت: باز چیه؟
دایون: میری با بابا حرف بزنی؟
ا/ت: مگه بهش نگفتی؟
دایون: اگه من بهش بگم، قبول نمیکنه. اون حرفت رو قبول داره برو حرف بزن. خواهش میکنم.
ا/ت: اینم انجام میدم. چیز دیگه ای که نیست؟
دایون: نه نه مرسی ازت. خداحافظ.
...
تماس رو قطع کردم. پرونده هایی که روی میز، پراکنده ریخته بودن رو جمع کردم و از شرکت رفتم بیرون. به ساعت نگاه کردم. 4:00 بود. وقت داشتم تا ساعت 7:00. میخواستم از خیابون رد بشم که یکی از کارمندا اومد کنارم. ( @ )
@: وای کل راه رو دویدم تا بهتون برسم.
ا/ت:...
@: خب خانم.
ا/ت:...
@: چند تا از پرونده ها رو که درستش کرده بودم رو براتون اوردم.
ا/ت: بهت گفته بودم که وقتی از شرکت خارج میشم، کاری انجام نمیدم.
@: ولی من خیلی زحمت کشیدم.
ا/ت: ایمیلشون کن برام. میبینمشون.
@: ...
...
لایک
♥️
" فیک مافیای دروغگو "
دایون: ا/ت میشه باهام بیای کلاب؟
ا/ت: چرا؟
دایون: میدونی که امروز روز فارغ التحصیلی منه. منو همکلاسیهام میخوایم باهم بریم.
ا/ت: خب برو.
دایون: ولی من خیلی پز تو رو به بچه ها دادم. میخوان ببیننت. جان من بیا.
ا/ت: صد بار بهت گفتم جونت رو قسم نخور.
دایون: خواهش میکنمممم.
ا/ت: من امروز جلسه دارم.
دایون: الکی بهونه نیار. میدونم نداری. بیا دیگه بیا بیا.
ا/ت: باشه کجاست؟
دایون: دستت درد نکنه آجی مهربونم. آدرسش رو برات میفرستم.
ا/ت: الکی چاپلوسی نکن. ساعت 7:00 شب خودم رو میرسونم.
دایون: یه چیز دیگه بگم؟
ا/ت: باز چیه؟
دایون: میری با بابا حرف بزنی؟
ا/ت: مگه بهش نگفتی؟
دایون: اگه من بهش بگم، قبول نمیکنه. اون حرفت رو قبول داره برو حرف بزن. خواهش میکنم.
ا/ت: اینم انجام میدم. چیز دیگه ای که نیست؟
دایون: نه نه مرسی ازت. خداحافظ.
...
تماس رو قطع کردم. پرونده هایی که روی میز، پراکنده ریخته بودن رو جمع کردم و از شرکت رفتم بیرون. به ساعت نگاه کردم. 4:00 بود. وقت داشتم تا ساعت 7:00. میخواستم از خیابون رد بشم که یکی از کارمندا اومد کنارم. ( @ )
@: وای کل راه رو دویدم تا بهتون برسم.
ا/ت:...
@: خب خانم.
ا/ت:...
@: چند تا از پرونده ها رو که درستش کرده بودم رو براتون اوردم.
ا/ت: بهت گفته بودم که وقتی از شرکت خارج میشم، کاری انجام نمیدم.
@: ولی من خیلی زحمت کشیدم.
ا/ت: ایمیلشون کن برام. میبینمشون.
@: ...
...
لایک
♥️
۳۱.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.