Monster in the forest
Monster in the forest
فصل ۲ پارت ۲۹
یونکوک:*نگاهشونو از هم میگیرن*
(فردا)
تهیونگ: قووقولی قوقووووو!!!!!
جیمین: زهر ماررر!!!
جین:*با بالشت میزنتش* دهنتو ببند هنوز برای بیدار شدن زوده!!!
تهیونگ: نخیرم زود نیست!! قوقولی قوقووووو!!!
ا.ت:*عربده* بلند شیییییییین!!!!!!!!
نامجون: کوفت!!
جیمین: عه ا.ت اینجایی؟!
ا.ت: میبینی که اینجام
جین:*همچون فشفشه از جاش میپره* ا.تتتتت!!!! دیشب چگونه گذشت؟!؟!
ا.ت: پوووف...نمیخواین بدونین..
تهیونگ:*با لحن ادامه دار*هاااااا چیشوده؟!؟!
ا.ت:*با صدای بلند* احمق منحرف هیچی نشده!!
نامجون: اهم اهمممم..
ا.ت:*نفس عمیقی میکشه و براشون تعریف میکنه*
جین: یااااا ا.ت تو دیشب پیش جونگ کوک بودی؟؟ واکنش یونگی چی بود؟؟
ا.ت: خب...کشتی هاش غرق شدن
تهیونگ: الان کجان؟
ا.ت: خوابن..
(..............)
جونگ کوک: یا خدا...ا.ت کجاس؟؟
یونگی: تازه فهمیدی نیست؟
جونگ کوک:*تازه فهمیده یونگی بیداره* تو بیداری؟
یونگی: ا.ت زودتر از تو بیدار شد و رفت
جونگ کوک:*چشم غره* تو از کجا میدونی؟
یونگی: اونموقع خودمو به خواب زده بودم
جونگ کوک:*بلند میشه* حالا مثلا به خودت افتخار میکنی که زودتر از من میدونستی؟
یونگی:*بالاتر میاد و سر جاش میشینه* چطور نفهمیدی پیشت نیست؟
جونگ کوک: خب خواب بودم...اصلا ببین کی اینو میگه تو خو انقدر خوابالویی آسمون به زمین برسه نمیفهمی
یونگی: من شاید از خواب خوشم بیاد ولی اگه کسی کنارم باشه میفهمم...تو که بمب هم بترکه بیدار نمیشی چطور میخوای ازش مراقبت کنی؟
جونگ کوک: اینش دیگه به تو مربوط نمیشه..*از چادر میره بیرون*
یونگی: پوووف...پسره ی.....(یه فوش بزارین جاش😐)
.................
جونگ کوک:*دوباره برمیگرده توی چادر* هوووی به من فوش دادی؟؟
یونگی: آره دلم خواست!
جونگ کوک: ا.ت ببینه داری با من اینجوری رفتار میکنی ناراحت میشه هاااا
یونگی: من هر جور بخوام با بقیه رفتار میکنم..
☆جونگ کوک که میدونست یونگی حرف خودشو بهش تحویل داده و از این موضوع حرصش گرفته بود گفت..☆
جونگ کوک:*حرص* پوووف نکنه میخوای با ا.ت هم اینجوری رفتار کنی؟؟
یونگی: رفتار من با ا.ت فرق داره اون یه فرشته اس ولی تو یه حیوانی من چرا باید با یه حیوون درست رفتار کنم؟
(.........)
تهیونگ: یه سوال...الان اونا توی یه چادرن وقتی بیدار شدن امکانش نیست همدیگرو به قتل برسونن؟
ا.ت:..............
(........)
جونگ کوک: که من حیوونم آرررره؟؟؟ تو خودتو ببین یه گرگینه ای از لحاظ علمی الان تو حیوانی میدونستی؟
یونگی: من لااقل نصفم انسانه ولی تو کلا از اون روی انسانت هم استفاده نمیکنی...ببینم همه ومپایرا اینطورین؟
جونگ کوک: اهم اهممم...ا.ت هم ومپایره هااا
یونگی: اونو با خودت مقایسه نکن...اون از اخلاق انسانیتش استفاده میکنه ولی تو مثل چی به بقیه میپری
جونگ کوک: ببین کی اینو میگه...بیا فراموش نکنیم تو بحثو شروع کردی!!
یونگی: آرزو میکنم خدا یه صبری به من و ا.ت بده و یه عقلی به تو..
جونگ کوک: اتفاقا باید یه مغز جدید هم به تو بده و یه افکار و زبان خوب که باهاش مردمو آزار ندی انگار انقدر از مغزت استفاده کردی مغزت ارور داده نمیتونی درست فکر کنی نه؟؟
یونگی: لااقل من.......
ادمین دوباره برمیگرده توی غیبت صغرا تا دیداری دیگر بدرود😐🤚🏻
فصل ۲ پارت ۲۹
یونکوک:*نگاهشونو از هم میگیرن*
(فردا)
تهیونگ: قووقولی قوقووووو!!!!!
جیمین: زهر ماررر!!!
جین:*با بالشت میزنتش* دهنتو ببند هنوز برای بیدار شدن زوده!!!
تهیونگ: نخیرم زود نیست!! قوقولی قوقووووو!!!
ا.ت:*عربده* بلند شیییییییین!!!!!!!!
نامجون: کوفت!!
جیمین: عه ا.ت اینجایی؟!
ا.ت: میبینی که اینجام
جین:*همچون فشفشه از جاش میپره* ا.تتتتت!!!! دیشب چگونه گذشت؟!؟!
ا.ت: پوووف...نمیخواین بدونین..
تهیونگ:*با لحن ادامه دار*هاااااا چیشوده؟!؟!
ا.ت:*با صدای بلند* احمق منحرف هیچی نشده!!
نامجون: اهم اهمممم..
ا.ت:*نفس عمیقی میکشه و براشون تعریف میکنه*
جین: یااااا ا.ت تو دیشب پیش جونگ کوک بودی؟؟ واکنش یونگی چی بود؟؟
ا.ت: خب...کشتی هاش غرق شدن
تهیونگ: الان کجان؟
ا.ت: خوابن..
(..............)
جونگ کوک: یا خدا...ا.ت کجاس؟؟
یونگی: تازه فهمیدی نیست؟
جونگ کوک:*تازه فهمیده یونگی بیداره* تو بیداری؟
یونگی: ا.ت زودتر از تو بیدار شد و رفت
جونگ کوک:*چشم غره* تو از کجا میدونی؟
یونگی: اونموقع خودمو به خواب زده بودم
جونگ کوک:*بلند میشه* حالا مثلا به خودت افتخار میکنی که زودتر از من میدونستی؟
یونگی:*بالاتر میاد و سر جاش میشینه* چطور نفهمیدی پیشت نیست؟
جونگ کوک: خب خواب بودم...اصلا ببین کی اینو میگه تو خو انقدر خوابالویی آسمون به زمین برسه نمیفهمی
یونگی: من شاید از خواب خوشم بیاد ولی اگه کسی کنارم باشه میفهمم...تو که بمب هم بترکه بیدار نمیشی چطور میخوای ازش مراقبت کنی؟
جونگ کوک: اینش دیگه به تو مربوط نمیشه..*از چادر میره بیرون*
یونگی: پوووف...پسره ی.....(یه فوش بزارین جاش😐)
.................
جونگ کوک:*دوباره برمیگرده توی چادر* هوووی به من فوش دادی؟؟
یونگی: آره دلم خواست!
جونگ کوک: ا.ت ببینه داری با من اینجوری رفتار میکنی ناراحت میشه هاااا
یونگی: من هر جور بخوام با بقیه رفتار میکنم..
☆جونگ کوک که میدونست یونگی حرف خودشو بهش تحویل داده و از این موضوع حرصش گرفته بود گفت..☆
جونگ کوک:*حرص* پوووف نکنه میخوای با ا.ت هم اینجوری رفتار کنی؟؟
یونگی: رفتار من با ا.ت فرق داره اون یه فرشته اس ولی تو یه حیوانی من چرا باید با یه حیوون درست رفتار کنم؟
(.........)
تهیونگ: یه سوال...الان اونا توی یه چادرن وقتی بیدار شدن امکانش نیست همدیگرو به قتل برسونن؟
ا.ت:..............
(........)
جونگ کوک: که من حیوونم آرررره؟؟؟ تو خودتو ببین یه گرگینه ای از لحاظ علمی الان تو حیوانی میدونستی؟
یونگی: من لااقل نصفم انسانه ولی تو کلا از اون روی انسانت هم استفاده نمیکنی...ببینم همه ومپایرا اینطورین؟
جونگ کوک: اهم اهممم...ا.ت هم ومپایره هااا
یونگی: اونو با خودت مقایسه نکن...اون از اخلاق انسانیتش استفاده میکنه ولی تو مثل چی به بقیه میپری
جونگ کوک: ببین کی اینو میگه...بیا فراموش نکنیم تو بحثو شروع کردی!!
یونگی: آرزو میکنم خدا یه صبری به من و ا.ت بده و یه عقلی به تو..
جونگ کوک: اتفاقا باید یه مغز جدید هم به تو بده و یه افکار و زبان خوب که باهاش مردمو آزار ندی انگار انقدر از مغزت استفاده کردی مغزت ارور داده نمیتونی درست فکر کنی نه؟؟
یونگی: لااقل من.......
ادمین دوباره برمیگرده توی غیبت صغرا تا دیداری دیگر بدرود😐🤚🏻
۱۰.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.