آرزوییرویایی
#آرزویی_رویایی 🦋🎂
پارت 6
هیجو:چطوری؟(😳)
یِنا:من دیشب رفتم سمت استخر عمارت شوگا بعد یهو لیز خوردم افتادم تو آب چون استخر خیلی عمق زیادی داشت نزدیک بود خفه شم که نمیدونم تهیونگ از کجا فهمید...تهیونگ اومد تو آب و بعد من و بوسید و منم همکاریش کردم بعد بهم کمک کرد از استخر بیام بیرون(😁)
هیجو:بهبه پشمام حاجی شما خیلی به هم میاین(😊)
یِنا:واقعا؟(😅)
اینم بگما لیا و جیمینم آنقدر به هم میان(😌)
هیجو:نمدونم والا....
ویو تهیونگ:
تهیونگ:تو شرکت شوگا واسه خودم ول میچرخیدم که یهو دوستم زنگ زد....
یه جون:سلام چطوری داداش؟
تهیونگ:چه عجب کردی یه زنگی زدی به ما(خنده)
خوبم ممنونم تو؟
یه جون:داداش مشغولیم چی میگی تو(خنده)
ممنونم خوبم...
تهیونگ:خوب کاری داشتی زنگیدی؟
یه جون:میای بریم کافه...
تهیونگ:اوکی
-
ویو رسیدن به کافه:
تهیونگ:بیا دیگه
یه جون:اومدم
(رفتن داخل کافه)
تهیونگ:ااااا یِنا اینجاست
یِنا:آره بابا امشب قراره ببینمش....
یِنا:همین جوری داشتیم درباره تهیونگ حرف میزدیم که یهو....
تهیونگ:سلام
یه جون:سلام بیب
هیجو:سلام ددی
(هیجو و یه جون همدیگه رو بغل کردن)
یِنا:اممممم سلام
تهیونگ:خوبی؟
یِنا:اره تو خوبی؟
تهیونگ:آره
هیجو:آقای کیم بیاید بشینید
یه جون:(رفت پیش هیجو نشست)بیا بشین...
تهیونگ:خوب باشه(رفت پیش یِنا نشست)
یِنا:کاملا شوکه بودم....
آخه چرا این کافه این همه کافه ی دیگه هست...
شایدم هیجو بهشون گفته بیان اینجا....هوم؟
بعد 2 دقیقه ساعت:
همین جوری داشتیم حرف میزدیم که یهو.....
تهیونگ دستش و گذاشت رو رون پاهام....
یِنا:(😳💃)
هم تو کونم عروسی بود و هم شوکه بود از اینکه چرا اینجا؟(نه تو اتاق رو تخت استغفرالله😂)
تهیونگ:دستمو گذاشتم رو رون یِنا تا واکنشی که داره رو ببینم که دیدم هم شوکه هست و هم خوشحال....
منم خواستم کرم بریزم و یه ذره شیطونی(😈)
تهیونگ:(میاد در گوش یِنا میگه)خوب بیب نظر واسه امشب چیه؟
یِنا:نظرم مثبته ددی(ددی و باهات ناله ای)
بد جوری ددی گفتنش تحریک کننده بود....
یعنی واقعا دوست داشت؟نمدونم
تهیونگ:خیلی تحریک کننده ای....
یِنا:واسه ددیم چرا که نه(ددی رو با حالت ناله ای)
هیجو:حالتون خوبه؟
یِنا:اوهوم عالی
تهیونگ:اره چطور؟
هیجو:شما با هم رابطه دارید؟
تهیونگ:اره
یِنا:نه
(تهیونگ و یِنا هم زمان گفتن)
هیجو:اوکی نفهمیدم
یِنا:نفهمی بهتره
هیجو(😐)
یِنا:(😁)
یِنا:دستش همین جوری روی رونم بود و با حرفایی که زده بود و جوابهایی که من داده بودم مثل دخترایی بودم که هرزه بازی درمیارن....(🤢🤮)
ادامه دارد🥲✨
پارت 6
هیجو:چطوری؟(😳)
یِنا:من دیشب رفتم سمت استخر عمارت شوگا بعد یهو لیز خوردم افتادم تو آب چون استخر خیلی عمق زیادی داشت نزدیک بود خفه شم که نمیدونم تهیونگ از کجا فهمید...تهیونگ اومد تو آب و بعد من و بوسید و منم همکاریش کردم بعد بهم کمک کرد از استخر بیام بیرون(😁)
هیجو:بهبه پشمام حاجی شما خیلی به هم میاین(😊)
یِنا:واقعا؟(😅)
اینم بگما لیا و جیمینم آنقدر به هم میان(😌)
هیجو:نمدونم والا....
ویو تهیونگ:
تهیونگ:تو شرکت شوگا واسه خودم ول میچرخیدم که یهو دوستم زنگ زد....
یه جون:سلام چطوری داداش؟
تهیونگ:چه عجب کردی یه زنگی زدی به ما(خنده)
خوبم ممنونم تو؟
یه جون:داداش مشغولیم چی میگی تو(خنده)
ممنونم خوبم...
تهیونگ:خوب کاری داشتی زنگیدی؟
یه جون:میای بریم کافه...
تهیونگ:اوکی
-
ویو رسیدن به کافه:
تهیونگ:بیا دیگه
یه جون:اومدم
(رفتن داخل کافه)
تهیونگ:ااااا یِنا اینجاست
یِنا:آره بابا امشب قراره ببینمش....
یِنا:همین جوری داشتیم درباره تهیونگ حرف میزدیم که یهو....
تهیونگ:سلام
یه جون:سلام بیب
هیجو:سلام ددی
(هیجو و یه جون همدیگه رو بغل کردن)
یِنا:اممممم سلام
تهیونگ:خوبی؟
یِنا:اره تو خوبی؟
تهیونگ:آره
هیجو:آقای کیم بیاید بشینید
یه جون:(رفت پیش هیجو نشست)بیا بشین...
تهیونگ:خوب باشه(رفت پیش یِنا نشست)
یِنا:کاملا شوکه بودم....
آخه چرا این کافه این همه کافه ی دیگه هست...
شایدم هیجو بهشون گفته بیان اینجا....هوم؟
بعد 2 دقیقه ساعت:
همین جوری داشتیم حرف میزدیم که یهو.....
تهیونگ دستش و گذاشت رو رون پاهام....
یِنا:(😳💃)
هم تو کونم عروسی بود و هم شوکه بود از اینکه چرا اینجا؟(نه تو اتاق رو تخت استغفرالله😂)
تهیونگ:دستمو گذاشتم رو رون یِنا تا واکنشی که داره رو ببینم که دیدم هم شوکه هست و هم خوشحال....
منم خواستم کرم بریزم و یه ذره شیطونی(😈)
تهیونگ:(میاد در گوش یِنا میگه)خوب بیب نظر واسه امشب چیه؟
یِنا:نظرم مثبته ددی(ددی و باهات ناله ای)
بد جوری ددی گفتنش تحریک کننده بود....
یعنی واقعا دوست داشت؟نمدونم
تهیونگ:خیلی تحریک کننده ای....
یِنا:واسه ددیم چرا که نه(ددی رو با حالت ناله ای)
هیجو:حالتون خوبه؟
یِنا:اوهوم عالی
تهیونگ:اره چطور؟
هیجو:شما با هم رابطه دارید؟
تهیونگ:اره
یِنا:نه
(تهیونگ و یِنا هم زمان گفتن)
هیجو:اوکی نفهمیدم
یِنا:نفهمی بهتره
هیجو(😐)
یِنا:(😁)
یِنا:دستش همین جوری روی رونم بود و با حرفایی که زده بود و جوابهایی که من داده بودم مثل دخترایی بودم که هرزه بازی درمیارن....(🤢🤮)
ادامه دارد🥲✨
- ۶.۷k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط