به وقت عاشقی
به وقت عاشقی
پارت۱۶
گذر زمان روز مرخص شدنش
اول رفتم خونه لباسام رو عوض کردم فردا میرم مافیاااااا(خوشحالی)
رفتم و استراحت کردم و بدون اینکه بفهمم خوابم برد
فردا
بلند شدم یه صبحونه خوردم و سریع رفتم بیرون رفتم سمت مافیا انگاری اکو نیست خوبه داشتم یواشکی میرفتم که گین رو دیدم تا سرشو برگردوند سمتم و سریع قایم شدم اگه بفهمه هرچی هم بهش بگم به اکو میگه قبل اینکه بفهمم چاقوش زیر گلوم بود ولی وقتی که دید منم چاقوشو برداشت نمیدونم این همون گینه بعد اینکه فهمید منم بغلم کرد خیلی تعجب کردم
میکو:سلام گین چان
گین:چرا هیچی نگفتن
میکو:چی؟!
گین:دکتر رو میگم
با خنده گفتم:من بهشون گفتم
گین:کی بهوش اومدی؟
میکو:یک هفته پیش
گین:میخوای چیکار کنی چرا به کسی نگفتی(اخلاق کرمیشو میشناسه 😂)
میکو:اول برم دفتر موری سان بعد بهت میگم
گین:باشه
از پیش گین رفتم زیادی سرپا وایسادم شکمم.....خیلی درد میکنه در دفتر موری سانو زدم و وارد شدم وقتی منو دید تا چند لحظه از صورتش میخوندم که تعجب کرده
موری:او.....سلام میکو سان
اولش فقط آروم خندیدم بعد شروع به صحبت کردیم و راضیش کردم که اکو رو بفرسته اتاق من و بعد رفتم توی اتاق خودم.اولش زخممو گرفتم تا یکم آروم بشه نشستم روی صندلی.
گذر زمان چند ساعت بعد
حس کردم یکی میخواد بیاد تو سریع رفتم جلوی در و اکو رو ترسوندم.خیلی بامزه شده بود ولی وقتی مطمئن شد که منم پرید و بغلم کرد. اولش خشکم زده بود و تعجب کرده بودم
فکر میکو:یعنی واقعا دوسم داره؟اشتباه نمیکردم؟!
زمان حال
میکو:اکوتاگاوا سنپای؟(نگاه شیطنت آمیز)چرا یهو....
یکم سرخ شده بود و چیزی نمیگفت
از دید اکو
وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم ولی نباید بغلش میکردم
پارت۱۶
گذر زمان روز مرخص شدنش
اول رفتم خونه لباسام رو عوض کردم فردا میرم مافیاااااا(خوشحالی)
رفتم و استراحت کردم و بدون اینکه بفهمم خوابم برد
فردا
بلند شدم یه صبحونه خوردم و سریع رفتم بیرون رفتم سمت مافیا انگاری اکو نیست خوبه داشتم یواشکی میرفتم که گین رو دیدم تا سرشو برگردوند سمتم و سریع قایم شدم اگه بفهمه هرچی هم بهش بگم به اکو میگه قبل اینکه بفهمم چاقوش زیر گلوم بود ولی وقتی که دید منم چاقوشو برداشت نمیدونم این همون گینه بعد اینکه فهمید منم بغلم کرد خیلی تعجب کردم
میکو:سلام گین چان
گین:چرا هیچی نگفتن
میکو:چی؟!
گین:دکتر رو میگم
با خنده گفتم:من بهشون گفتم
گین:کی بهوش اومدی؟
میکو:یک هفته پیش
گین:میخوای چیکار کنی چرا به کسی نگفتی(اخلاق کرمیشو میشناسه 😂)
میکو:اول برم دفتر موری سان بعد بهت میگم
گین:باشه
از پیش گین رفتم زیادی سرپا وایسادم شکمم.....خیلی درد میکنه در دفتر موری سانو زدم و وارد شدم وقتی منو دید تا چند لحظه از صورتش میخوندم که تعجب کرده
موری:او.....سلام میکو سان
اولش فقط آروم خندیدم بعد شروع به صحبت کردیم و راضیش کردم که اکو رو بفرسته اتاق من و بعد رفتم توی اتاق خودم.اولش زخممو گرفتم تا یکم آروم بشه نشستم روی صندلی.
گذر زمان چند ساعت بعد
حس کردم یکی میخواد بیاد تو سریع رفتم جلوی در و اکو رو ترسوندم.خیلی بامزه شده بود ولی وقتی مطمئن شد که منم پرید و بغلم کرد. اولش خشکم زده بود و تعجب کرده بودم
فکر میکو:یعنی واقعا دوسم داره؟اشتباه نمیکردم؟!
زمان حال
میکو:اکوتاگاوا سنپای؟(نگاه شیطنت آمیز)چرا یهو....
یکم سرخ شده بود و چیزی نمیگفت
از دید اکو
وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم ولی نباید بغلش میکردم
۱.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.